k

k

پیام های کوتاه
  • ۲۸ تیر ۹۲ , ۱۴:۰۵
    %)
آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۵/۱۷
    kkk
آخرین نظرات
  • ۵ دی ۹۴، ۱۱:۲۸ - سعید
    مرسی

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

28آبان سال 1328 انتشارات امیرکبیر پا گرفت. آن هم به کوشش مردی سخت‌کوش و خستگی‌‌ناپذیر که در کمتر از 30 سال این انتشاراتی را به بزرگترین ناشر خاورمیانه تبدیل کرد. عبدالرحیم جعفری با درک و فهمی دقیق‌از تحولات جامعه و پوست‌اندازی ‌آن توانست خود را همراه با این تحولات برکشاند. او در حوزه نشر، ذهنی شگفت‌انگیز داشت و هم او بود که تشخیص داد زمانه در حال تغییر است و طبقه متوسط در حال شکل‌گیری است و این گروه از ایرانیان نیازمند آثاری متفاوت در حوزه کتاب و فرهنگند که باید با کتاب‌های پیش از این دوره اختلافات شکلی و محتوایی بسیاری داشته باشد.گفت وگو با آقای جعفری می‌توانست از هر جایی و موضوعی شروع شود، چرا که او ذهنی حاضر و آماده دارد و به خوبی رخدادهای عرصه نشر را به ذهن سپرده است. اما وقتی با او مطرح کردیم که موضوع این شماره مهرنامه «ترجمه» است چند خاطره از ترجمه‌های امیر کبیر گفت تا رسید به چگونگی تدوین فرهنگ انگلیسی فارسی آریانپور که بعد از نزدیک به پنج دهه هنوز روز‌آمد نشده است. اندیشه انتشار فرهنگ آریانپور در ذهن آقای جعفری با کار سترگی که مرحوم حییم انجام داد جوانه زد.


مردی که به گفته استاد عزت‌الله فولادوند کمتر مترجمی است که در منزلش این فرهنگ را نداشته باشد و از آن برای ترجمه و تدقیق اصطلاحات آن بهره نبرده باشد. به قطع و یقین اگر آقای جعفری اداره امیرکبیر را بر عهده داشت،همانند انتشارات فرهنگ معاصر که توصیه مرحوم حییم را در پیرایش فرهنگ‌هایش عملی کرد و حتی فرهنگ‌هایی روزآمدتر وکارآمدتر از‌آن فرهنگ(فرهنگ هزاره(مرحوم حق‌شناس و دستیاران) و به خصوص فرهنگ پویا و فرهنگ‌های جانبی فرهنگ پویا(استاد محمدرضا باطنی و همکارانش در واحد پژوهش این انتشاراتی) را منتشر کرد،‌قطعا فرهنگ‌هایی برتر و بالاتر از فرهنگ آریانپور پنج جلدی را تدوین می‌کرد و انتشارش می‌داد.در هر حال قصه سرمایه‌گزاری ناشران در حوزه فرهنگ‌نویسی گویی قصه‌ای مکرر است، تلخی‌ها و نامرادی‌هایی که استاد عبدالرحیم جعفری در انتشار این فرهنگ به جان خریدند، در همان شکل با مولفانی از این دوره بر سر انتشارات فرهنگ معاصر هم آمد و این ناشر معتبر و استاندارد آفرین، سرمایه‌هایی را به پای برخی مولفان ریخت که در نهایت همانند آبی در شوره‌زار عمل کرد و محصولی بیرون نداد اگر چه برای مولفان آب و نانی ‌آورد اما برای ناشر و جامعه فرهنگی آبی نداشت.

 آقای جعفری! از جمله آثاری که از سوی انتشارات امیرکبیر به بازار کتاب عرضه شد و هنوز بعد از چند دهه، منتشر می‌شود، کتاب 5جلدی فرهنگ انگلیسی به فارسی آریان‌پور است، برای ما بگویید که ایده اولیه تدوین این فرهنگ چه زمانی به ذهنتان رسید؟

همچنان که می‌دانید، پیش از آنکه ما در امیرکبیر به فکر تدوین فرهنگ دوزبانه بیفتیم، فرهنگ‌های انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی مرحوم حییم در بازار کتاب وجود داشت. او و مرحوم سعید نفیسی در زمانی فرهنگ‌های خود را تدوین و انتشار داده بودند که من هنوز کارگر چاپخانه بودم.

فرهنگ حییم سال 1309 چاپ شده بود؟

بله و کتابفروشی بروخیم آن را کلیشه کرده بود و بی‌هیچ تجدیدنظری مرتبا تجدید چاپ می‌کرد و کیفیت چاپ و صحافی آن نیز نامرغوب بود. در واقع فرهنگ حییم قدیمی شده بود و لغات روز را نداشت و آقای بروخیم هم رغبتی برای روزآمد کردن آن نداشت.

البته بعدها که این فرهنگ به دست انتشارات فرهنگ معاصر افتاد هم کیفیت چاپ آن روزآمد شد و هم بسیاری از مدخل‌های آن.

بله. آقای موسایی (مدیر انتشارات فرهنگ معاصر) ناشر خوش‌فکری بود و هست و قدر این نام و سرمایه معنوی را می‌دانست و چون با کار فرهنگ‌نگاری به جهت علمی و فنی آشنا بود و مدام تجربه‌های جهانی فرهنگ‌نگاری و کتاب‌های مرجع را مرور می‌کرد، به همین دلیل علاوه بر اینکه مجموعه فرهنگ‌های حییم را روزآمد کرد، در کنارش فرهنگ هزاره مرحوم حق‌شناس و مجموعه فرهنگ‌های پویا (زیر نظر دکتر باطنی) را نیز انتشار داد و تنها ناشر حوزه کتاب‌های مرجع است که مدام آثارش را روزآمد نگه می‌دارد و ویرایش‌های متعددی از آن منتشر می‌کند. شما می‌دانید که زبان پدیده‌ای زنده و متحول است و مانند یک ارگانیسم زنده، دم به دم لغات نو را جذب و لغات کهنه و منسوخ را دفع می‌کند و همگام با پیشرفت جامعه تکامل می‌یابد. بنابراین نیاز فرهنگیان و دانشجویان و دانش‌آموزان به فرهنگ روزآمد همه گاه محسوس و ملموس است.

بازگردیم به اندیشه انتشار فرهنگ دوزبانه برای امیرکبیر.

مهمترین کار برای تألیف فرهنگ، پیدا کردن شخص واجد صلاحیت است. سال 1334 بود که بعد از جمع‌بندی شخصی برای انتشار فرهنگ دوزبانه به توصیه برخی از دوستان و مشورت‌هایی که انجام داده بودم، دوستانم، آقای قائمیان (حسن) را به من معرفی کردند و گفتند از هر حیث شایستگی انجام این کار را دارد؛ دوستانم معتقد بودند آقای قائمیان هم به زبان مبدأ (انگلیسی) مسلط است و هم با ادبیات فارسی به خوبی آشناست و علاوه بر همه آنها، به این کار علاقه دارد و اگر ناشر علاقه‌مندی هم پیدا شود، او مرد این میدان است.

از قرار در آن سال‌ها آقای قائمیان خودآموز انگلیسی هم تالیف کرده بود؟

بله و فروش خوبی هم داشت. به هر حال با آقای قائمیان مذاکراتی کردم و جلساتی تشکیل دادیم و... توافق کردیم و من هم وقتی دیدم او اشتیاق این کار را دارد، چند منشی و دستیار و ماشین‌نویس و فیش و قفسه و تمامی وسایلی که لازمه کار بود را برایش فراهم کردم.

توافق اولیه شما چقدر بود؟

طبق قرارداد ماهانه 1500 تومان از من می‌گرفت و قرار بود مابقی حق‌التالیف را پس از انتشار کتاب بگیرد.

این قائمیان همان کسی است که از دوستان معروف صادق هدایت بود؟

بله. لاغراندام بود و قدی کوتاه داشت با چشمانی سبزرنگ که آتش به آتش سیگار می‌کشید و از دوستان نزدیک هدایت بود.

چند سال با آقای قائمیان کار کردید؟

دو سال از امضای قرارداد فرهنگ گذشته و در این مدت چه خرج‌ها که نکرده و چه وقت‌ها که نگذاشته بودیم. توافق ما این بود که حروفچینی کتاب، یک سال پس از امضای قرارداد شروع شود و یک سال بعدش هم کار به چاپخانه برود، اما هیچ خبری نشده بود.

مگر کار در دفتر شما انجام نمی‌شد؟

چرا، سرقفلی بالاخانه فروشگاه امیرکبیر در ناصرخسرو را از ماشاءالله‌خان عکاس خریده بودم و فروشگاه با پلکانی به آنجا راه داشت. کارمندان فرهنگ و فیش‌ها و قفسه‌ها در آن محل بودند و آقای قائمیان هم بعدازظهرها، یکراست می‌آمد و بر کار فیش‌نویسی نظارت می‌کرد.

بعد از دو سال چه شد؟

قائمیان پیشنهاد کرد که «آقای جعفری، اگر موافق باشید، من فیش‌ها و قفسه‌ها و آرشیو و ماشین تحریر را به خانه خودم می‌برم، منشی‌ها و دستیارها بیایند به خانه من و آنجا کار کنند، هم من راحت‌تر هستم و هم وقتم در رفت‌وآمد تلف نمی‌شود...!» برای اینکه کار سریع‌تر پیش برود با پیشنهادش موافقت کردم.

وقتی کار را بردند منزل طبیعی بود که از زیر نظارت شما هم خارج شوند؟

دقیقا. سال سوم کار آقای قائمیان بود و من هم سخت درگیر کارهایم، از جمله افتتاح فروشگاه جدید امیرکبیر در شاه‌آباد. یک روز قائمیان آمد و شروع کرد به صحبت درباره پیشرفت کار فرهنگ. هر چه در سخنانش تأمل کردم، چیزی دستگیرم نشد، مطالبی می‌گفت که هیچ ربطی نداشت. وسط صحبت‌ها هم قاه‌قاه می‌خندید و دیگران را دست می‌انداخت و پرت و پلا می‌گفت... بعد هم دستیارانش گله داشتند از اینکه دستورهای ضد و نقیض می‌دهد و... من هم مانده بودم که چرا قائمیان اخلاقش اینجوری شده و تغییر کرده است. هزینه زیادی صرف شده بود، اما معلوم نبود فرهنگ در کجای راه است! و بیمناک بودم که نکند قائمیان مریض شود و کارها زمین بماند.

و در نهایت چه شد؟

همچنان که گفتم از روی اعتمادی که به او داشتم، کمتر سر می‌زدم تا اینکه دیدم سراغی از من نمی‌گیرد، شک کردم تا اینکه یک روز خبردار شدم در بیمارستان است. پیگیر ماجرا شدم، فهمیدم به دلیل استعمال هروئین و الکل معتاد و به جهت استعمال زیاده از حد به کل، سلامت عقلش را از دست داده است. خیلی ناراحت شدم؛ چند سال معطلی و آن همه مخارج و حالا هیچ؛ بلافاصله چند نفر را از امیرکبیر فرستادم تا فیش‌ها را تحویل بگیرند، اما هر چه گشتند، چیزی پیدا نکردند.

بعد از آن سراغ آقای کاوسی برومند رفتید؟

بله آن زمان آقای کاوسی یک فرهنگ کوچک انگلیسی به فارسی تالیف کرده بود که مورد استقبال قرار گرفته و مرتب تجدید چاپ می‌شد. آقای کاوسی از ماجرای من و قائمیان و هزینه‌هایی که کرده بودم، مطلع شده بود به همین دلیل چند بار پیغام پسغام داد که با او وارد مذاکره شوم. روزی بالاخره به منزلش رفتم که در خیابان عباس‌آباد تقاطع ولی‌عصر قرار داشت.

مدتی درباره کار قائمیان صحبت کردیم تا اینکه به زبان آمد که دست‌اندکار تالیف یک فرهنگ بزرگ انگلیسی – فارسی است و فیش‌های آن را تهیه کرده است. چند تا قفسه از فیش‌ها را نشانم داد و سپس گفت: «اگر بخواهی طی قراردادی چاپ آن را به تو واگذار می‌کنم.»

اما خاطره تلخی که از کار قائمیان داشتم، مرا حساس و دچار تردید کرده بود. اگرچه کاوسی دست‌بردار نبود و مدام در گوش من زمزمه می‌کرد که مرد میدان این کار تویی و این فیش‌ها سالهاست که خاک می‌خورد و از این حرف‌ها تا اینکه هوس این کار مجددا در من زنده شد. پیشنهادش را پذیرفتم و قراردادی تنظیم و امضا کردیم. پس از یکی، دو ماه متن حروف A آماده شد و من فیش‌ها را برای حروفچینی به چاپخانه تابان فرستادم و کار حروفچینی و چاپ شروع شد.

با کاوسی به اختلاف نظری نرسیدید؟

چرا. شروع کار ما سال 37 بود، اما بعد از پایان حروفچینی حرف A و برخلاف مندرجات قرارداد، از من خواست که علاوه بر پیش‌پرداخت، در ازای چاپ هر فرم 16صفحه‌ای مبلغی به او بپردازم. به اجبار این درخواست را پذیرفتم. اما در جریان کار اغلب پیش می‌آمد که بی‌پول می‌شدم و او معامله به مثل می‌کرد و فرم‌های آماده چاپ را به این علت که در پرداخت پول تاخیر شده گرو نگه می‌داشت و کار حروفچینی کتاب معطل می‌ماند و سروصدای کارگران حروفچین بلند می‌شد.

نتیجه این کشمکش‌ها چه شد؟

یک سالی از این ماجرا گذشت و حروف A تا C را در تیراژ سه‌هزار نسخه چاپ کردیم و اوراق چاپ شده را برای چند تن از دوستان صاحب‌نظر فرستادم. متاسفانه اغلب اظهارنظرها منفی بود و منظور و مراد من از این فرهنگ که می‌خواستم حداقل اثری در طراز کار مرحوم حییم چاپ کنم را برآورده نکرد. چند بار هم این ایرادات را با کاوسی در میان گذاشتم، اما او متاسفانه با تعصب و یکدنگی و لجاجت و غرور، همه انتقادات را رد می‌کرد و گوشش اصلا بدهکار این انتقادات نبود. ناچار پس از دو سال زحمت و صرف هزینه بسیار کار را تعطیل کردم و به کلی از این کار چشم پوشیدم.

واکنش آقای کاوسی چه بود؟

رفت به دادگاه شکایت کرد. من در جلسه دادگاه اظهارنظر منتقدان و صورت مخارجی را که برای چاپ فرهنگ کرده بودم به رئیس دادگاه ارائه دادم و گفتم اگر کار تالیف این فرهنگ صحیح بود، من چرا باید این مبلغ هنگفت را خرج می‌کردم و از چاپ آن صرف‌نظر می‌کردم. قاضی دادگاه اهل کتاب و دانشمندی بود و پس از شنیدن اظهارات طرفین و خواندن نظرات منتقدان کتاب، در حالی که آقای کاوسی هیچکدام را قبول نداشت، کار را به حکمیت احاله داد که در نهایت با پرداخت مبلغی به آقای کاوسی دعوا پایان پذیرفت و من هنوز در حسرت این بودم که کاری در اندازه و طراز کار حییم یا کامل‌تر از آن را منتشر کنم.

چه شد که به سراغ آقای آریانپور رفتید؟

من نرفتم. یک سال بعد از آن ماجرا، آقای نجف دریابندری پیشنهاد تدوین یک فرهنگ را به من داد و من ماجرا را برایش شرح دادم. دریابندری فکری کرد و گفت من شخصی را به شما معرفی می‌کنم که می‌توانید به او اعتماد کنید، آدمی است با سوابق درخشان، کتاب‌ها و مقالات زیادی ترجمه کرده، چند سالی هم در آمریکا در همین رشته فرهنگ‌نویسی زحمت کشیده...

آقای دریابندری مرحوم عباس آ‌ریان‌پور کاشانی را به من معرفی کرد.چند روز بعد در فرانکلین همدیگر را دیدیم و بعد از مذاکرات لازم قراردادی بسته شد که یک فرهنگ کامل انگلیسی به فارسی در دو جلد هزار صفحه‌ای برایم تدوین و تالیف کند. اواخر سال 39 قرارداد منعقد شد و باز روز از نو و روزی از نو.

برخورد ایشان چگونه بود؟

خیلی محترمانه و با اصول حرفه‌ای کار. ابتدا برخی از فیش‌های حرف‌های مختلف فرهنگ را که تهیه کرده بود به من داد تا اهل فن و صاحبان صلاحیت و مترجمان مختلف مطالعه و اظهارنظر کنند که اکثر آنها کار او را با تذکراتی کوچک تایید کردند.

چه کسانی فیش‌ها را دیده بودند؟

تا آنجایی که من به یاد دارم، مرحوم معین، مرحوم آرام و خود آقای دریابندری از جمله کسانی بودند که کار را دیدند.

در میانه کار با مشکلی مواجه نشدید؟

با خود آقای آریانپور نه! اما همان ماجرایی سر این فرهنگ آمد که بر سر فرهنگ معین آمده بود، به این معنا که در سومین حرف الفبا یعنی C صفحات کتاب از هزار گذشت و من نگران از گسترش بی‌رویه کار و تاکید به آقای آریانپور که قرار ما فرهنگی 2هزار صفحه‌ای بود و این چه بساطی است، گفت: این فرهنگ 4 جلد، هزار صفحه‌ای خواهد شد. اما پیش‌بینی او هم نادرست از کار درآمد، چراکه کتاب از این هم گسترده‌تر شد و به پنج جلد و 6400 صفحه رسید که نتیجه این شد کار را پیش‌فروش کنیم، همانند فرهنگ معین.

از قرار، بعد از انتشار این فرهنگ آقای آریانپور به سمت تاسیس مدرسه عالی ترجمه رفتند؟

بله از آن پس بود که با کمک همکاران و شاگردانش و سپس با آمدن پسرش دکتر منوچهر آریانپور از آمریکا به تالیف فرهنگ‌های دیگر یک جلدی انگلیسی-فارسی و فارسی- انگلیسی اقدام کرد. اما بعد از انقلاب به آمریکا رفت و در نبود او مدرسه عالی ترجمه مصادره و نام آن تبدیل به دانشگاه علامه طباطبایی شد. آریان پور بعد از چندی در آمریکا در گذشت، اما باز هم آسان‌خواران بارها و بارها فرهنگ‌های مختلفی را که با خون دل تالیف کرده بود، و من زحمات چاپ و انتشارشان را کشیده بودم، تجدید چاپ کردند و فروختند و یکی از منابع درآمد بدون زحمت برای ‌آنان شد، گنج نابرده رنج و عجیب آنکه با آن همه سودی که از چاپ و نشر آن فرهنگ‌ها بردند با عنوان این که آریان‌پور ممنوع‌المعامله است از پرداختن حق التالیف به خانواده او خودداری کردند.

بعدها هم دعوایی بین آقای آریانپور و انتشارات امیرکبیر کنونی درگرفت و کار به دادگاه کشید؟

بله.‌آقای منوچهر‌آریانپور و متصرفین امیرکبیر کارشان به دادگستری کشید و دادگستری به منوچهر اجازه داد که می‌تواند کتاب‌های خود را به ناشر دیگری واگذار کند و با دریغ بسیار این فرهنگ‌ها که برای چاپ آنها سال‌ها خون دل خورده و رنج برده بودم به ناشر دیگری واگذار شد.

الان ناشران مختلفی کتاب‌های فرهنگ و به خصوص فرهنگ‌های دوزبانه را منتشر می‌کنند، اگر بخواهید ارزیابی از کار این ناشران بکنید، کار کدامیک را بیشتر می‌پسندید؟

انتشارات فرهنگ معاصر و آقای داود موسایی که الحق و الانصاف در مقایسه با سایر ناشرانی که در این زمینه کار می‌کنند، کیفیت کاری‌اش، چه در محتوا و چه در فرم و ساختار چاپی کتاب و تجلید، بسیار جلوتر از دیگران است و تقریبا فاصله‌ای نجومی دارد. ایشان را می‌توان تنها ناشری در زمینه کتاب‌های مرجع و به خصوص فرهنگ‌های دوزبانه دانست که روزآمد کردن فرهنگ را با پشتکار و همت شگفت‌انگیزی استمرار می‌دهد و شاید اگر ایشان نبودند فرهنگ‌های مرحوم حییم هم به سرنوشت فرهنگ مرحوم آریانپور دچار می‌شدند که بعد از 45 سال هنوز روزآمد نشدند. البته من دنبال فرهنگ حییم هم رفتم که امتیاز آن را از موسسه بروخیم برای موسسه امیرکبیر بگیرم، اما امروز خوشحالم که این کار انجام نشد،‌ چون آن فرهنگ هم دست آسان‌خواران می‌افتاد و به سرنوشت سایر کتاب‌های مرجع انتشارات من دچار می‌شد ولی امروز ما می‌بینیم که آقای موسایی حق این فرهنگ حییم را به جا آورده است.

mehrnameh.ir


دسته بندی : دریابندری، آریانپور را معرفی کرد

*۱- آیا ترجمه، مفهوم متن اصلی را رسانده است؟*
پاسخ درست به این پرسش در درجه ی نخست بستگی به این دارد که مترجم نه تنها به زبان خود از دید ادبی وارد باشد تا بتواند مفهومی را که از متن خارجی گرفته است به طرز درستی به زبان خود بیان کند، بلکه باید چه با معلومات اکتسابی خود در تحصیل زبانی که از آن ترجمه می کند و چه از راه کمک گرفتن از کتاب های فرهنگ، مفهوم درست متن را دریابد.


به عنوان مثال درست است که واژه ی "گره ناد" در زبان فرانسه به معنی انار و
"گره نادیه" به معنی درخت انار است، ولی اولی به معنی نارنجک و دومی به
معنی نارنجک انداز هم هست و مترجمی جمله ای فرانسوی را چنین ترجمه کرده
بود: «دو درخت انار در راه فرانسه خشک می شدند» و حال آن که منظور نویسنده
این بود: «دو نارنجک انداز به فرانسه برمی گشتند». اشتباه گرفتن نارنجک
انداز با درخت انار باز محملی دارد، ولی روشن نیست چرا مترجم فعل فرانسوی
"برگشتن" را به "خشک شدن" ترجمه کرده است؟ لابد فکر کرده بوده که درخت که
نمی تواند برگردد، پس منظور از برگشتن درخت، خشک شدن آن است. دیگر فکر
نکرده بود که در راه فرانسه درخت اناری وجود ندارد.

*۲- آیا لحن نویسنده حفظ شده است؟
*نویسندگان همه مثل هم نیستند و سبک نگارش و زبان ایشان به تناسب ویژگی های
روحی و فکری و اخلاقی شان با هم فرق می کند. نیکوس کازانتساکیس نویسنده ی
یونانی، آدمی بوده است شوخ و بذله گو و خوش طبع و خوش بیان. رومن رولان
نویسنده ی فرانسوی آدمی بوده است خشک و جدی. آناتول فرانتس مردی بوده است
شیرین زبان ولی همیشه در گفته هایش از نیش زدن و طنز و تمسخر دریغ نمی کرده
است. نویسنده ای مانند سنت اگزوپری (نویسنده ی شازده کوچولو) طبعی حساس و
شاعرانه داشته است و دیگری چنین خصوصیاتی نداشته است.
این ویژگی های روحی و فکری و ذوقی نویسندگان بی شک در نوشته های آنان
بازتاب می یابد. و به عنوان مثال اگر شما به آثار نیکوس کازانتساکیس مانند
"آزادی یا مرگ" یا "مسیح باز مصلوب" یا "زوربای یونانی" نگاه کنید پی می
برید که شوخ طبعی و لوندی از سر تا پای کلمات او می ریزد.
بر عکس، اگر کناب "مهاتما گاندی" اثر رومن رولان یا یکی دیگر از کارهای او
را بخوانید، می بینید که آن بزرگوار اندک لحن شوخی و مسخرگی یا شیرین زبانی
و طنز گویی در گفتار و قلمش نیست و عین مطلب مورد نظرش را خشک و بی پیرایه
به روی کاغذ آورده است. یا اگر "جزیره ی پنگوئن ها"ی آناتول فرانس را
بخوانید، می بینید که آن مرد چه اندازه طنز و تمسخر در گفتار و در نوشته
هایش دارد.
مترجم موفق آن است که در ترجمه اش بتواند همان خصیصه های گفته شده ی مربوط
به هر نویسنده را حفظ کند و لحن ترجمه اش در ترجمه ی اثری از مثلن آناتول
فرانتس با مارسل پروست فرق داشته باشد.
مترجم ممکن است متن را فهمیده باشد، ولی لحن کلام را درنیافته باشد. ما در
فارسی مثلی داریم که می گوییم بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه به یک معنی است،
ولی میان لحن کلام "بفرما" با لحن "بتمرگ" زمین تا آسمان فرق است. حال اگر
مترجم محترم "بفرما" را "بنشین" یا "بتمرگ" یا برعکس، ترجمه کند، مفهوم متن
را رسانده ولی لحن متن اصلی را مراعات نکرده است.

*۳- آیا مترجم زبان خاص و متناسب با متن را دریافته است؟
*نویسنده ای چون سروانتس که چهار صد سال پیش می زیسته یا چون بوکاچیو که هم
دوره ی حافظ و مولانا عبید بوده است، یا رابله ی فرانسوی یا شکسپیر انگلیسی
در زمان هایی می زیسته اند که نثر آن ها با نثر امروزی فرق داشته است. چنان
که نثر مرزبان نامه یا کلیله و دمنه یا گلستان سعدی با نثر معاصر ما مثلن
با نوشته های محمد حجاری یا بزرگ علوی یا جمال زاده فرق دارد. من اگر "دن
کیشوت" سروانتس که مربوط به چهار سال پیش است یا "دکامرون" بوکاچیو که در
ششصد سال پیش نوشته شده است را با همان نثر و زبانی ترجمه کرده بودم که
مثلن "شازده کوچولو"ی سنت اگزوپری یا "نان و شراب" اینیاتسیو سیلونه را
ترجمه کرده ام، بدون شک ترجمه ی موفقی نمی شد. این جا است که مترجم توانا
آقای نجف دریابندری در یکی از نوشته هایشان به این نکته اشاره کرده و گفته
است که: «محمد قاضی در ترجمه ی "دن کیشوت" زبان خاص متناسب با متن را
دریافته است». حتا در میان آثار نویسندگان هم دوره نیز اختلاف زبان وجود دارد.
یک نویسنده ادبی و کتابی می نویسد، دیگری عامیانه یا به اصطلاح "آرگو" می
نویسد. یکی نثرش زیبا و شاعرانه است و دیگری خشک و روزنامه ای است. مترجم
باید حواسش را جمع کند و زبان متناسب با نوشته ی اصلی را بیابد. رعایت این
نکات است که ترجمه را از حالت فن و حرفه ی صرف بودن در می آورد و به آن
جنبه ی هنری می دهد و بدین ترتیب هر خواننده ای از خواندن این ترجمه ها پی
می برد که زبان نویسندگان مختلف با هم فرق داشته است.

*۴- آیا مترجم واژه های درست و دقیق و خوش آهنگی به جای واژه های متن اصلی
برگزیده است؟*
واژه ها در زبان های خارجی نیز همچون در زبان فارسی معنی های متعدد دارند و
گاه برعکس، برای یک معنی واحد واژه های گوناگون هست. در "دن کیشوت"،
سروانتس با لحن خاص خود آن پهلوان پنبه را به صورت کسی توصیف کرده است که
همیشه قیافه ی غم زده و محزونی دارد و من آن را به صورت "پهلوان افسرده
سیما" آوردم که به گمانم از "پهلوان غمگین چهره" یا "محزون قیافه" خوش آهنگ
تر است. برگزیدن واژه های خوش آهنگ و درست و دقیق یکی از جنبه های هنری کار
ترجمه است که بر ارج و قدر آن به اندازه ی زیادی می افزاید.

*۵- آیا منرجم در ترجمه ی خود، دستور زبان را رعایت کرده است؟*
درست بودن هر نوشته بسته به آن است که در آن اصول و قاعده های دستور زبان
رعایت شده باشد، وگر نه، آن نوشته غلط و از دید ادبی بدون ارزش خواهد بود.
به کار بردن واژه هایی که از نظر دستوری نادرست هستند نیز مشمول این شرط
است. در ترجمه ای به واژه ی "گزارشات" برخوردم که دلم به هم خورد. جمع بستن
"گزارش" که یک واژه ی زیبای فارسی است با "ات" عربی از آن کج سلیقگی های
زننده است و نیز اغلب دیده ام که در نرجمه رعایت فعل ها به مقتضای زمان
نشده است یا این که ضمیر "آن ها" که ویژه ی اشیاء است برای اشخاص به کار
رفته است و به جای آن که بنویسد: "آنان" یا "ایشان" رفتند، نوشته است: آن
ها رفتند. این مراعات نکردن دستور زبان نیز که به درست نویسی مربوط می شود،
در پایین آوردن ارزش ترجمه و هر نوشته ی دیگری بسیار موثر است.

*۶- آیا طول کلام یا برعکس، ایجاز نویسنده ی اصلی رعایت شده است؟*
این مساله به امانت در ترجمه مربوط می شود. گاه پیش می آید که نویسنده ی
اصلی مطلبی را در یک کلمه یا در یک جمله ی کوتاه بیان کرده است. ولی می
بینیم که مترجم آن را برای ادای مقصود کافی ندانسته و به شرح و بسط آن می
پردازد که البته به خود نویسنده ربطی ندارد و مترجم از خودش آورده است.
پیدا است که چنین کاری از رعایت امانت به دور است و اگر به راستی هم آن
واژه یا آن جمله نیاز به شرح و بسط بیش تری داشته باشد، مترجم خوب است که
در پاورقی یا پی نوشت به شرح و تفسیر آن بپردازد و بنویسد که مثلن در این
جا منظور نویسنده چنین و چنان است. مترجم معروفی که نیازی به نامیدن او
نیست، گاه بوده که یک کتاب ششصد صفحه ای را در یک صد یا یک صد و بیست صفحه
آورده و گاه برعکس، از یک اثر صد صفحه ای کتابی به حجم و قطر سیصد چهار
صفحه ساخته است. پیدا است که در هر دو مورد ترجمه وفادار نیست و ربطی به
متن اصلی ندارد و از این رو نمی توان ارزشی برای آن قایل شد.
در ادبیات خودمان نیز می بینیم که مثلن خیام یا سعدی یا حافظ یک دنیا مطلب
را در یک بیت یا رباعی یا یک قطعه گنجانده اند، حال اگر مترجم فرانسوی یا
انگلیسی یا هر زبان دیگری از آن بیت یا رباعی یا قطعه کتابی بنویسد، این
دیگر ترجمه نیست، تفسیر است.

*۷- آیا به نقطه گذاری (نشانه های نگارشی) اهمیت لازم داده شده است؟
*در زبان فارسی کلاسیک، نقطه گذاری ِ مرسوم در نوشته های خارجی، وجود نداشت
و از این رو مثلن یک متن پرسشی را به لحن عادی می خواندند و یا معلوم نبود
که جمله در کجا به پایان رسیده یا نرسیده و این مساله مشکلات بسیاری را در
کار خواندن پیش می آورد. اصول نقطه گذاری و به کارگیری نشانه های نگارشی از
هنگام آشنایی با ادبیات خارجی، در نوشته های فارسی نیز وارد شده و لازم است
که مترجم در متن خود آن ها را رعایت کند تا جمله های پرسشی از جمله های
تعجبی و تحسینی تمیز داده شود و معلوم شود که جمله در کجا به پایان رسیده
یا نقل قول از کیست و همه ی نکات دیگر "نقطه گذاری" punctuation تامین شود.
از مجموعه ی اصول و قاعده هایی که در بالا گفتیم و رعایت آن ها را در ترجمه
شرط لازم برای کام یابی و توفیق در این کار دانستیم، چنین نتیجه می گیریم
که به طور کلی کار ترجمه دارای دو بخش بنیادی است:
۱- یافتن مفهوم و پیام بیان شده در متن مورد ترجمه.
۲- یافتن لحن و سبک نویسنده و بازتاب دادن آن در متن ترجمه.
بخش نخست را "معادل مفهوم" و بخش دوم را "معادل سبک" می نامند و مجموع آن
ها "معادل کامل متن اصلی" خوانده می شود.
در متن های ادبی، سبک شامل ویژگی هایی مانند لحن سخن، طنز و لطیفه، زبان
ادبی یا عامیانه، انتخاب وازه ها، بازی با کلمات، فشرده یا بسیط بودن یا
کوتاه و بلند بودن جملات و نقطه گذاری است.


دسته بندی : نقد ادبی، درس نقد کاربردی مترجمی، ترجمه ادبی

Good feedback is rare. It can take a long time to find people who know how to provide useful criticism, instead of simply telling you all the things they think are “wrong” with you or whatever you’ve made. A good critic spends as much energy describing what something is, as well as what it isn’t. Good criticism serves one purpose: to give the creator of the work more perspective and help them make their next set of choices.


Bad criticism uses the opportunity provided by someone else’s work to make the critic feel smart, superior or better about themselves: things that have nothing to do with helping the recipient of the critique (Or in the case of movie reviews, the reader of the critique). Given the difficultly of creative work, it would seem that giving and receiving useful feedback should be an important part of what designers, writers, programmers and others are taught to do. This essay attempts to serve that purpose.

Assumptions bad critics make

There are four fundamental assumptions bad critics make:

  1. There is one universal and objective measure of how good and bad anything is.
  2. That the critic is in sole possession of the skill for making these measurements.
  3. Anyone that doesn’t possess this skill (including the creator of the work) is an idiot and should be ridiculed.
  4. That valid criticisms can and should always be resolved.

Let’s work with these one at a time. First, the idea of objective measures runs against everything we know about the history of man made things. To objectively measure how good and bad anything is would require not only that the universe is objective, but that the people in it are objective. There is no film, book, software, website, or album that is universally liked by everyone (including those who have the word critic in their job title). Some people may be more informed or knowledgeable than others, but this doesn’t make their opinions objective.

More important perhaps is the idea of measurement. To measure how good or bad something is requires knowledge about the intent of what the thing is trying to do. If you show me a frying pan that you’ve made, and I criticize it for not playing MP3 files, there’s a mismatch of intention in what we’re trying to measure and evaluate. Unless the intention of the work is clear to everyone “I want to make omelets”, good criticism is impossible. There are an infinite number of intentions and goals in the universe, and if two people can’t agree on what the creators intentions are, real communication is impossible. It might be fair to say that the intentions of a work should be transparent in the work itself: A toaster oven should look vaguely like something that can receive slices of bread. But in the case where the intentions aren’t clear, critics have a choice: they can trust the creator and invest more energy trying to sort out what the intentions are, or they can assume the worst about those intentions and begin criticizing what they don’t understand.

Second, believing that one person has sole possession of good perspective is a contradiction in terms. Good perspective by definition means the recognition of how many alternatively valuable perspectives there are on any matter. Two smart knowledgeable people might both love the new super-thin I-mac design or the recently U.S. released film Hero, but for entirely different and non-overlapping reasons. Good criticism generally comes with some degree of humility and respect for the possibility of other equally valid points of view. The better the critic, the more holistic their sense of how their own perspectives and tastes fit into the diverse pool of informed opinion of others.

Third, respect and ridicule don’t mix well. To offer good criticism must be an act of respect: an act of communication with the intention of helping the other person do better work, or understand their work better. If you are shaping sentences and remarks to be snide, snarky, or sarcastic, the intention of being helpful is unlikely to be served (Unless you know the recipient of the criticisms well enough to be comfortable razzing or joking with them about their work). It’s entirely possible to offer criticism, commentary and advice without any negative energy attached: it’s just so rare that we see it done properly that most of us don’t realize it’s possible, much less more effective.

Lastly, finding a valid criticism doesn’t mean that it can be fixed or is worth fixing. In many situations responding to one kind of criticism will just make the design or the work vulnerable to another kind of criticism. A film or essay that is dark and brooding could be made lighter and funnier, but then another critic could say “it wasn’t dark and brooding enough”. And in some cases, fixing a particular problem will cause other problems that are worse. Until the creator explores the alternatives presented by feedback, it’s impossible to know whether responding to a piece of criticism is possible, much less desirable.

Collectively, this means that criticizing and giving feedback should be a thoughtful activity. If you’re flippant, arrogant, dismissive, curt or annoyed while giving feedback, you’re probably making one of the four assumptions above and not giving very good criticism.

How to give critical feedback

Outdoor movie theater

The verb criticize, once a neutral word somewhere between praise and censure, is now mainly used in a negative sense. To say “He criticized me for being so friendly” generally means something different and less positive than “He made me think about the possible effects of being so friendly”.

crit•i•cal (adj.)
1. Inclined to judge severely and find fault.
2. Characterized by careful, exact evaluation and judgment: a critical reading.

Now I’m not saying that finding fault isn’t useful. On the contrary, it’s very important. It’s just that of equal importance in understanding the value of a design, algorithm, script, or film is to know what isn’t broken, or god forbid, what’s actually done brilliantly. What you want to do when you are offering criticism is to live up to the second definition listed above: Careful evaluation and judgment. To do this you need to do the following:

  • Before you speak, know the goals: What problem is the work trying to solve? What are the goals? If you don’t know the intention of the work it’s very difficult to offer careful evaluation and judgment. Remember the frying pan? If I don’t know what the creator is trying to achieve, how can I possibly offer any commentary that’s of value? Now it should be the creators job to inform me of what they’re trying to do, or tell me that they think it should be self-evident in the work, but if they don’t there’s not much harm in me asking “What are you trying to accomplish here?”, and it will save everyone much time and grief. If the problem is at the level of intention, discussion will ensue at that level instead of trying (and failing) to sort out intentions at the level of specific design choices.
  • chart of good, bad, lke, don't like
    Good and bad, is not the same as what you like or don’t like. You must shatter the idea that anything you like is good, and anything you don’t is bad. If you can’t separate your personal preferences from more abstract analysis of a kind of work, then you will rarely provide much useful feedback: criticism is not about you. It’s about the work you are viewing and the person that made it. Your personal preferences only get in the way of providing the work (and its maker or possible consumers) with useful information. Learn to see the good and respectable attributes in work you do not like: they are there if you let yourself see them. For example: a good film review should evaluate the film’s merits somewhat independently from the reviewers personal tastes. It should be possible to read a review about a film the reviewer didn’t like, but be inclined to see it anyway based on the observations he made about it’s content, style, and form.
  • Talk as much about what it is, as what it isn’t. While it can be more efficient to focus on problems and what’s broken, rather than what’s good and working, if the creator can’t see both, there’s not much hope of their next choices being good ones. Make sure you spend as much energy helping them to see and keep the strong parts of what they’ve done as you help them see the weaker and more questionable parts.
  • Try the PNP sandwich (positive negative positive): I don’t like this idea much, but I think it can be a good one (see what I did there?) for dealing with people sensitive or new to receiving criticism. The idea is simple: find a way to alternate your feedback. Find something positive, then find something negative, then find another positive thing. It’s an easy way to develop trust and help people become comfortable with hearing other people’s opinion. I don’t like it because it has a touchy-feely vibe and it can lead to pretension and insincerity. However I have seen it work as a way to get strangers to warm up to each other, and eventually grow out of this little pattern of behavior.

Receiving critical feedback

It’s much harder to receive criticism than to give it. By the time most people make it through college there have been so many bad experiences with receiving feedback, especially on creative work, that they tend to avoid it or ignore it. Nothing can be worse: feedback is essential to developing ideas, and if the project involves a team in any way, the dialog and communication that falls out of feedback is essential. Anyone that makes anything must find ways to not only obtain feedback, but to master the skills of milking it for all it’s worth.
  • Shut up. Just shut up and listen. Creators often fall into the trap of speaking for their work, trying to use words to defend things that should be in the design. This is a form of denial: The work has to speak for itself. Even if only for a few minutes, let the prototype or draft be its own thing, and stand on its own. If you respond right away to (or perhaps interrupt) every point made in a critique, you can’t possibly be thinking about what’s being said to you. Thinking takes time. Try to talk as little as possible, and let the time be used for critique, not for defense. If you don’t trust the people critiquing you to be fair, that’s a problem best solved by defining sound ground rules (See below), or by investing more in finding better critique partners.
  • Ask clarifying questions. Again, avoid filling the conversation with defensive chatter. Instead respond to questions by trying to sort out any ambiguities or points you don’t agree with by getting whoever is critiquing to restate their point. “When you say the style in my design is sloppy, do you mean that the lines aren’t sharp, or that the composition isn’t balanced quite right? Can you show me exactly what you mean?” By asking clarifying questions you allow yourself time to decide if you agree with the criticism or not by working with the other person to understand their point/question better. It makes the critique into a dialog, which is what it should be, and not a courtroom trial.
  • Refer back to the goals. If you’re not getting what you want from the critique, provide some goals for the work that you’re trying to achieve. If you’re working on a project this should be easy: the goals for a given design should derive from the project goals. Ask whoever is giving you feedback to do so in terms of those goals or your derivations of them. Then whenever the conversation goes astray, you can refer back to the goals and set things in a useful direction again.
  • Ask for what changes you can make that will satisfy the criticism. The goal of criticism is not to learn every nuance about a design’s weaknesses: its to know enough about a design so that the designer can make it better. If you agree with a criticism, but don’t see a path to improvement, ask for one. Turn the question back around on the person who made the comment. “Good point. So do you see anything I can do to improve on that?” Often they won’t have anything to say: critiquing is not the same as creating. But by asking the question you do move the conversation forward into thinking about future action, instead of staying stuck in criticism mode.

Ground Rules

  • Take control of your feedback process. Feedback is not something that happens to you: it should be something you make happen. If you wait for feedback to come to you, it tends to be less positive and supportive than if you seek it out. If you walk into someone’s office and say “hey, can I have 5 minutes of your time to look at something?” you are taking control. You put yourself in the driver’s seat of the process, and can frame and shape the criticism you get however you want. But if you wait and wait and wait until deadlines approach, you have less and less control over how feedback will be given to you. It will have more edge to it and will tend to serve others more than serve you.
  • Pick your partners. Who do you get the best feedback from? It’s probably not the person who loves everything you do. If you don’t think you get good feedback from anyone, part of the problem might be you haven’t taken control of the process. Be more specific about what kinds of criticism you need, and go to people and ask for it. If you find a good source, cherish it, and reward them for it. Much of what a good mentor does is provide good, consistent, honest feedback. If you can get this from a peer or a manager find ways to cultivate and reward it. Look for people outside of your company or organization that might be willing to form a peer review group: meet once a week/month over coffee and show each other your work.
  • Strive to hear it all, informally and early. The sooner you hear a question or criticism of something you’ve created, the greater your ability to do something about it before it’s finished. If there is any kind of formal review or feedback process (e.g. a spec review or group critique) make it your job to find out what opinions there are of what you’re doing well before it happens. This can be as simple as going to door to door and showing sketches, and asking for a few quick comments. Give yourself the opportunity to benefit early from other perspectives and think things through. But do know how much feedback you can handle: you don’t want your work driven by other people’s opinions, but you do want to give yourself the opportunity to benefit from them

Phrase Structure Grammar

Lexical Relations


dfdfd


گفت و گو با حسین ملانظر پیرامون مسائل و مصائب ترجمه


نویسنده: لیدا فخری

 


    رشته مطالعات ترجمه که عمری بیش از ۳۰-۲۰ سال در جهان ندارد در ایران نورسیده ای ۶-۵ ساله است که تأکید ویژه ای بر «فرهنگ» دارد. دکتر حسین ملانظر از دانش آموختگان این رشته از دانشگاه واریک انگلستان است. وی اکنون مدیر گروه مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه علامه طباطبایی و صاحب امتیاز و مدیر مسئول فصلنامه علمی- پژوهشی «مطالعات ترجمه» است. «اصول و روش ترجمه» ازجمله آثار مشهور اوست که به عنوان کتاب درسی در دانشگاه ها تدریس می شود.در حال حاضر، دکتر ملانظر طرح «مرکز پژوهش های ترجمه» را در دست اجرا دارد. با وی پیرامون این طرح و مسائل و مصائب ترجمه در ایران به گفت و گو نشستیم که می خوانید:
    
    *جناب دکتر ملانظر، می خواهیم بحث را با ارائه «مفهوم نهضت ترجمه» آغاز کنید.


 از «اوج گیری حرکت ترجمه» به مثابه نهضت ترجمه یاد می شود.
    در دوره هایی یک جامعه «به شدت» علاقه و نیاز به ترجمه پیدا می کند که عموماً این دوره ها با تماس های علمی - فرهنگی همراه می شود. نهضت ترجمه به خودی خود اهمیتی ندارد. دلیل اهمیت آن، از این امر ناشی می شود که پس از نهضت ترجمه دانش، علم و فرهنگی دیگر به طور وسیعی بومی می شود و تحت سیطره دانشمندان آن جامعه قرار می گیرد.


    *در تاریخ در چه دوره هایی شاهد نهضت ترجمه بوده ایم و چه کشورهایی متولی این نهضت ها بوده اند


    در چند دوره تاریخی در جهان نهضت ترجمه را شاهد بوده ایم، یک دوره مربوط به زمانی می شود که در ایران با تأسیس دانشگاه جندی شاپور همراه بوده است. در زمان ساسانیان، نسطوریان سریانی زبان و هندی ها در مرکزی علمی به نام گندی شاپور در خوزستان گردآمدند و با ترجمه متون مختلف و شدت یافتن کار ترجمه توسط این دانشمندان نهضت ترجمه ای شکل گرفت. بعدها در دوره اسلامی عباسیان تحت تأثیر جندی شاپور و با الگوبرداری از آن نهضت ترجمه بغداد را ایجاد کردند. تحت تأثیر همین جریان بود که دانش یونان و هند به ایران انتقال یافت. اما بعد از شکست صلیبیون در جنگ های صلیبی این جریان انتقال دانش وارونه شده و به اروپا سرازیر می شود. در جریان این شکست اروپائیان متوجه می شوند که به لحاظ علمی از مسلمانان عقب هستند. بنابراین دست به ترجمه آثار مسلمانان می زنند. بدین ترتیب پس از خاموش شدن نهضت ترجمه بغداد، اسپانیا متولی انتقال دانش از کشورهای اسلامی به اروپا می شود. به تدریج اروپا از طریق نهضت ترجمه اسپانیا، نهضت علمی - فرهنگی وسیعی را پیش می برد که دو- سه قرن ادامه پیدا می کند و منجر به رنسانس اروپا می شود. البته یک نهضت ترجمه هم در چین داشته ایم. در دوره اخیر، حرکتی را که در دوره قاجاریه در پی ارتباط با غرب صورت گرفت و با تحول و اوج گیری در ترجمه همراه بود نیز نهضت ترجمه نامیده اند.


    *قاعدتاً در هر دوره و زمانی ما شاهد کارهای ترجمه ای هستیم اما شما فرمودید زمانی که حرکت ترجمه در یک جامعه «شدت» و «اوج» پیدا می کند، از آن به نهضت ترجمه تعبیر می شود. حال می خواهیم بدانیم شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و عللی که باعث این اوج گیری می شود، چیست؟
    «تماس های فرهنگی» می تواند یکی از علت های اوج گیری حرکت ترجمه در یک جامعه باشد.
    در دوره هایی «اعتقادات» حاکم درآن جامعه باعث این اوج گیری در حرکت ترجمه می شد. به عنوان مثال در دوره ساسانیان حرکت ترجمه از این اعتقاد نشأت می گرفت که علم از طریق زرتشت به انسان منتقل شده است و پس از حمله اسکندر، نوادگان اسکندر که سلوکیان بودند، علم را از چنگ ایرانیان درآوردند و به یونان و مقدونیه بردند. ساسانیان که زرتشتی بودند بر پایه این اعتقاد خود، سعی بر این داشتند که این علمی را که از آنان ربوده و در دنیا پراکنده شده است دوباره در گنجینه خود در اوستا گردآورند و از این رو دست به ترجمه می زدند. در دوره اسلامی با این اعتقاد که بر هر مسلمان واجب است که به دنبال علم برود، به دنبال جمع آوری و ترجمه دانش بودند.
    سومین علت اوج گیری در حرکت ترجمه، «حامیان ترجمه» هستند. مثلاً خانواده برمکیان که پرورده دو فرهنگ یونان و هند بودند، با نفوذی که بر خلیفه عباسی داشتند او را به این مسیر هدایت کردند که قدرت را با دانش تلفیق کند و بدین منظور علم و دانش را از جاهای دیگر می گرفتند و دست به ترجمه آن می زدند.
    «تقابل اسلام با ادیان مسیحی و کلیمی» یکی از دلایلی است که برای اوج گیری حرکت ترجمه در بغداد ذکر می شود. مسلمانان در این دوره سعی می کردند با ترجمه کتاب های فلسفی و منطقی به دانش و استدلالی دست پیدا کنند تا بتوانند در برابر دیگر ادیان ادله و منطق کافی و قوی اقامه کنند. یکی از دلایلی که عباسیان به ترجمه روی آوردند این بود که عباسیان با رومیان در جنگ بودند و برای مقابله فرهنگی با روم کتاب های یونانی را از سرزمین های رومی می آوردند و ترجمه می کردند. چرا که سیطره بر دانش و دراختیار داشتن علم به آنان در مقابل مخالفانشان ابزار استدلالی می داد و موجب قدرت آنان می شد. در دوره قاجاریه تماس با غرب و شکست ما از روسیه موجب یأس فلسفی شدید بین روشنفکران شد و آنان تنها راه چاره را در به دست آوردن دانش، فناوری و فرهنگ غربی از راه ترجمه دانستند.
    گاهی «نیاز» فرهنگی - علمی یک جامعه آن را به سمت ترجمه هدایت می کند. مثلاً در دوره قاجاریه تماس ما با غرب باعث ایجاد نوعی نیاز شد و این نیاز ما را به سوی ترجمه سوق داد. اما نکته اینجا است که گاهی یک نیاز واقعی است و گاهی نیاز، نیازی کاذب است که از سوی دیگران این نیاز برای جامعه ای طراحی و ساخته و برنامه ریزی می شود. به نظر می رسد در دوره قاجاریه، نیازی که به ترجمه احساس می شد صرفاً درونی و بومی نبود بلکه یک احساس نیازی را نیز غرب بر ما تحمیل می کرد.
    بنابراین اگر بخواهم فهرست وار برخی علل اوج گیری ترجمه را که منتهی به نهضت ترجمه می شود برشمارم، این موارد است:
    ۱- نیاز، ۲- اعتقادات، ۳- بستر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاکم، ۴- حامیان ترجمه، ۵- تماس و ارتباطات فرهنگی، دینی، ۶- دست یافتن به قدرت از طریق دراختیار گرفتن دانش.


    *عصر طلایی ترجمه در ایران مربوط به چه دوره ای است خیلی ها معتقدند این اوج گیری در دوره ساسانیه اتفاق افتاد.


    خیر. به نظر می رسد که دوره نهضت بغداد عظیم تر و طولانی تر بوده است. نهضت ترجمه بغداد نزدیک به ۳۵۰ سال طول کشید در حالی که نهضت ترجمه دوره ساسانی حدود ۱۰۰ سال دوام داشته است و حجم ترجمه ای هم که در این دوره انجام شده بسیار کمتر بوده است. در این رابطه سه عامل محوری را باید در نظر داشت: ابتدا مدت زمانی که حرکت ترجمه جریان داشته و سپس حجم مطالبی که مورد ترجمه قرار گرفته و سوم نوع مطالبی که ترجمه شده است. باید کتاب های بنیادین و مطالب اساسی و ضروری مورد توجه قرار گیرد تا به حساب نهضت ترجمه گذاشته شود. اما اگر هزاران هزار کتاب و مطالب بی اثر ترجمه شود که تأثیرگذار و جریان ساز در فرهنگ و علم جامعه نباشد نمی توان آن را نهضت ترجمه به شمار آورد.


    *به این اعتبار، می توان «نهضت ترجمه» را مقدمه ای برای «نهضت تولید علم» دانست


    بله، قطعاً ترجمه می تواند مقدمه ای برای تولید علم باشد. در واقع با ترجمه ما پا روی داشته های دیگران می گذاریم. داشته های دیگران می تواند پله هایی برای رشد و تولید علم بومی ما باشد. دستیابی به علم و دانش و گنجینه معنوی دیگران می تواند مقدمه ای برای تولید داخلی باشد. از طریق ترجمه و انتقال این دانش می توان آمادگی اولیه را حاصل کرد. البته نباید تنها به انتقال این دانش و علم اکتفا کرد و آنها را در فضای فکری خود خام نگه داشت.


    *پس از انتقال علم و دانش، چگونه می توان آن را بومی کرد برای ما تولید علم به زبان فارسی چه ضرورتی دارد


    آنگاه که به تولید علم برسیم می توان گفت که به علم بومی دست یافته ایم. با ترجمه تنها می توان مواد خام را به دست آورد. پرورش و قوام آن براساس حال و هوا و بستر فکری- فرهنگی جامعه بر عهده دانشمندان جامعه ماست.


    *آیا اکنون برای جامعه علمی- فرهنگی ما لزوم نهضت ترجمه احساس می شود


    هیچ جامعه ای در هیچ زمانی از نهضت ترجمه بی نیاز نیست. در مورد جامعه ما نیز این امر صادق است. نهضت ترجمه ما در دوره قاجاریه ناقص و ناتمام بود. بعد از انقلاب اسلامی ما این نهضت را دوباره پی گرفته ایم.


    *اهمیت «زبان» در تولید علم و دانش چیست به نظر می رسد تا ما نتوانیم دانش و علمی را به زبان خود درک کنیم و با آن زبان فکر کنیم و درباره آن به زبان خود حرف بزنیم و پیرامون آن دانش، مفهوم سازی کنیم به تولید آن علم و دانش خاص نرسیده ایم و آن را بومی نکرده ایم. در واقع می خواهیم به ارتباط عمیق «فکر» و «زبان» اشاره کنید.


    اتفاقاً من می خواهم بگویم که بسیاری از مواقع ما با درک یک علم به زبان اصلی آن، به موفقیت رسیده ایم. گاهی یک علم یا دانش در بستر زبانی خودش بهتر درک و فهم می شود یا بعضی از علوم که بسیار تخصصی هستند شاید نیازی نباشد که برای جامعه فارسی زبان و برای عموم ترجمه شود. اما در این صورت آن علم خیلی محدود خواهد شد و آسیب جدی تری که در پی خواهد داشت، عدم رشد زبان فارسی و به حاشیه رانده شدن آن در جامعه علمی و آکادمیک خواهد بود. شاید دلیل کسانی هم که از یادگیری علم و دانش به همان زبان اصلی و تولید شده اش، دفاع می کنند این باشد که در ترجمه ممکن است به دلیل نقص ترجمه و جداشدن از «بافت» Context بدفهمی ایجاد شود. به همین دلیل از این که «علم ترجمه نشود» دفاع می کنند. اما این دفاع باعث می شود که آن علم در انحصار دانشمندان همان علم باقی بماند و بومی نشود.


    *ترجمه تا چه حد ظرفیت فرهنگ سازی را دارد


    فرهنگ سازی یکی از وظایف ترجمه است. خیلی از ملت ها فرهنگ خود را بر ترجمه استوار می کنند و به این اعتبار بر فرهنگ وارداتی تکیه دارند. ترجمه می تواند در خدمت سایر علوم هم باشد. از دو کانال و مسیر می توان به پیشرفت علم و دانش دست یافت. هم می توان علم را از بیرون وارد کرد و هم این که آن را در درون تولید کرد. ترجمه می تواند در خدمت هردو کانال قرار گیرد.
    برای نقش فرهنگ ساز ترجمه نمونه ای عرض کنم؛ بین سال های ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۵ با حمایت های مالی انتشارات فرانکلین در ایران، بیش از یک هزار عنوان کتاب ترجمه و منتشر شد. چندین ناشر از انتشارات فرانکلین پول می گرفتند تا کتاب های موردنظر را ترجمه کنند(!) پیش از آن، انجمن دوستی ایران و روسیه چنین وظیفه ای را برای خود احساس می کرد(!!) در واقع در این مقاطع عوامل خارجی به سود خود از این طریق می خواستند نبض فرهنگی- علمی جامعه ما را به دست گیرند. این نمونه ای از اهمیت و نقش ترجمه در شکل دهی فضای فکری- فرهنگی یک جامعه است. در واقع این «گزینش» در ترجمه است که چنین قدرت شکل دهی به آن می دهد.


    *هدف و سیاستگذاری رشته «مطالعات ترجمه» چیست


    رشته «مطالعات ترجمه» با تأکید ویژه ای بر فرهنگ، تأثیرات ترجمه، بحث های فرهنگ تطبیقی و زمینه های فرهنگ سازی از طریق ترجمه را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهد. به عنوان مثال این که فرایند و فرآورده های ترجمه چیست و ترجمه چه ارتباطی با سایر علوم دارد. «رشته مطالعات ترجمه» در جهان عمری بیش از ۳۰-۲۰ سال ندارد و در ایران بسیار نوپا است. در چندسال اخیر ما سعی کرده ایم در دانشگاه ترجمه را از زبان و ادبیات خارجی جدا کنیم و با بخشیدن هویتی مستقل به آن و با تأکید بر فرهنگ، رشته ترجمه را به دانش «مطالعات ترجمه» نزدیک تر کنیم.


    *در مثالی که ذکر کردید این نکته را متذکر شدید که گزینش اثر برای ترجمه است که قدرت فرهنگ سازی را در خود نهفته دارد. به این اعتبار، این رصد بر عهده چه کسی یا چه نهادی است که اثر خوب از بد یا تفکر مفید را از مضر تشخیص دهد


    بی شک بخش اعظمی از این امر به «تعهد مترجم» برمی گردد. البته ناشران، مراکز پژوهشی و نهادهای نظارتی هم در این گزینش ها بی تأثیر نیستند. مترجم باید به این امر آگاه باشد که با این گزینش خود، تفکر و دانش و فرهنگی را به جامعه خود وارد می کند به این اعتبار باید اصیل ترین، بنیادی ترین و جدیدترین آثار را گزینش کند. اگر مترجم به نقش خود در این انتقال دانش و به اهمیت کارش در بسترسازی جامعه آگاه باشد قطعاً دقیق تر و با حساسیت بیشتری این انتخاب را انجام می دهد.


    *شما به نقش مراکز پژوهشی و نهادهای نظارتی هم اشاره کردید. اگر چنین رصد و گزینش و یا حتی سفارش ترجمه ای از سوی چنین مراکزی انجام شود، آیا ممکن نیست که مورد این اتهام قرارگیرند که اعمال سلیقه و سانسور از سوی آنها انجام می شود


    به هرحال ترجمه یکی از عوامل تأثیرگذار در ساخت فرهنگ یک جامعه است. بنابراین متولیان فرهنگی کشور حتماً باید ناظر و هدایت کننده باشند. اما این نظارت و هدایت نباید به گونه ای باشد که جلوی ورود فکر و اندیشه ای گرفته شود. این سازمان ها علاوه بر ورود باید بر خروج فکر و فرهنگ داخلی هم نظارت و برنامه ریزی داشته باشند که این بازنمایی فکر و اندیشه و چهره داخلی نیز از کانال مترجم و ترجمه آثار داخلی برای کشورهای دیگر انجام می شود.


    *آیا در حال حاضر مرکز سازمان یافته ای داریم که با رصد آخرین دستاوردهای جهانی، نیاز جامعه را بسنجد و بر آن اساس، برای ترجمه آثار برنامه ریزی کند


    ما طرحی را با نام «مرکز پژوهشهای ترجمه» ارائه کردیم که اکنون در مراحل پایانی اجرایی شدن است. این مرکز علاوه بر پرورش مترجم متخصص و حرفه ای و گرفتن سفارش ترجمه از مراکز پژوهشی در بخشی مجزا به «سیاستگذاری در ترجمه» می پردازد. این مرکز علاوه بر این که گروهی از متخصصان و صاحبنظران را به منظور مشاور به کار خواهدگرفت از مشاوره سازمان های پژوهشی و سفارشات آنان نیز استقبال می کند. وقتی یک مرکز پژوهشی یا یک دانشگاه کتابی را برای ترجمه به «مرکز پژوهش های ترجمه» سفارش می کند حتماً نیاز جامعه و لزوم ترجمه آن اثر را سنجیده است و این مرکز با اعتماد به آن انتخاب اثر را به سفارش آنان توسط متخصصانی که زیر نظر همین مرکز آموزش دیده اند، ترجمه خواهدکرد. هدف ما از این طرح، ساماندهی به امر ترجمه علاوه بر افزایش در دقت و صحت ترجمه بوده است. در این مرکز «بانک اطلاعات ترجمه» خواهیم داشت و از این طریق از ترجمه های تکراری و غیرضروری و آثار دسته چندم خودداری خواهدشد.
    در مجموع این مرکز سه هدف اساسی را دنبال می کند: اول: ترجمه و ویراستاری اثر (یعنی خدمات ترجمه)، دوم: تحقیق در ترجمه، سوم: آموزش های کوتاه مدت ترجمه تخصصی.


    *آیا این مرکز این دغدغه را هم دارد که آثار برجسته فارسی از جمله کتاب های برگزیده سال جمهوری اسلامی و... را به زبان های دیگر ترجمه کند؟

 
    بله، این مورد هم در سیاستگذاری های ما در نظر گرفته شده است. البته بستگی به این امر هم دارد که مراکز مختلف تا چه حد این کتاب ها را به «مرکز پژوهش های ترجمه» سفارش دهند. مثلاً ارشاد به این مرکز سفارش دهد که ۲۰ عنوان کتاب برگزیده سال به چهار یا پنج زبان در این مرکز ترجمه شود. بودجه این کار از سوی وزارت ارشاد تأمین شود، نیروی متخصص و کار هدفمند و دقیق و صحیح از جانب این مرکز انجام خواهد شد.


    *«سیاست ایجاد نیاز» یکی از استراتژی هایی است که غرب برای انتقال فرهنگ خود به دیگر کشورها به کار می گیرد. و این امر را با بسترسازی تبلیغاتی پیش می برد. ما چرا این احساس نیاز را در بیرون از مرزها برای فرهنگ و علم خود ایجاد نمی کنیم. یکی از راه ها همین ترجمه علم و دانش و هنر خود به زبان آنان است. وقتی این آشنایی صورت گیرد نیاز را هم در پی خواهد داشت. آیا در این زمینه تاکنون ضعیف عمل نکرده ایم ؟


    نکته ای که اشاره کردید، درست است. گاهی ما این نیاز را در خارج از کشور تولید نمی کنیم و قبول دارم که در این زمینه کوتاهی می شود. با یک برنامه ریزی هدفمند «مرکز پژوهشهای ترجمه» می تواند این کمبود را جبران کند. البته ناگفته نماند که در برخی از موضوع ها مثل موضوع های دینی- مذهبی این نیاز وجود دارد و ما هم متقابلاً در عرضه کارها کوتاهی نکرده ایم. در چند ماه گذشته، ستاد انقلاب فرهنگی با حمایت های وزارت ارشاد طرح «حمایت از ترجمه در خارج» را تصویب کرد و مرکزی هم مسئول اجرایی شدن این طرح شد. اتفاقاً این نیاز در شرایط ما بیش از هر زمان دیگری است. اکنون ما نوع فکری را به دنیا القا می کنیم که همین امر باعث می شود در دیگران این حس نیاز برای شناخت فکر و فرهنگ ما ایجاد شود. الگوی حکومتی ای را ارائه کرده ایم که جهان خواهان شناخت آن است. همه اینها در خارج ایجاد اشتیاق و نیاز می کند و ما هم باید از طریق ترجمه پاسخگوی این اشتیاق ها باشیم. هرچند که کارهایی انجام شده اما متمرکز نبوده است. به همین دلیل الآن شما احساس می کنید در عرضه فکر و فرهنگ خودمان چندان قوی عمل نکرده ایم.


    *ما مشکل مترجم تخصصی نداریم یعنی دانشجویان مترجمی ما در طی تحصیلات آکادمیک خود قابلیت ترجمه تخصصی را پیدا می کنند


    البته سال ها بود که سیستم آموزش مترجم در ایران دچار نقص بود و دانشجویان مترجمی اغلب ترجمه ادبیات خارجی را می آموختند و کسی صحبت از ترجمه مهندسی، ترجمه فلسفی، ترجمه مذهبی و... نمی کرد. بنابراین اکثر مترجمان بر طبق علایق و ممارست خودشان به مهارت ترجمه تخصصی دست می یافتند. اما اکنون آموزش ترجمه در دانشگاه ها متحول شده و آموزش ترجمه تخصصی نیز کم کم جزو دروس آموزشی قرار می گیرند. هرچند که «مرکز پژوهش های ترجمه» اساساً برای پرورش مترجمان تخصصی پی ریزی شده است.
    از این نکته هم نباید غافل شد که اگر مترجمان درآمد مناسبی داشته باشند قطعاً به سمت تخصصی تر شدن هدایت می شوند. اما اگر مترجمی نتواند از این راه تأمین مالی شود، ممکن است با نخستین پیشنهاد در هر حیطه ای دست به ترجمه بزند که این مترجم را از تخصصی شدن دور نگه می دارد.

 

برگرفته از: روزنامه ایران >شماره 3841 30/10/86 > صفحه 10 (فرهنگ و اندیشه)