این جمله در انگلیسی زیاد کاربرد دارد؛ live your (dream, life, destiny, …).
هر بار که به این جمله برمی خوردم، درمی ماندم که معادل بومی آن در فارسی
چه می شود؟ یا اگر بومی نداریم، معادل فارسی آن ـ نه ترجمه ی لفظی آن ـ چه
می شود. الان که به ذهنم رجوع می کنم، فقط رمان کیمیاگر پائلو کوئیلو را
یادم می آید که در آن چند باری آقای حجازی (مترجم) این جمله را آورده است:
«رؤیایت را بزی.»!!!! همچین دلچسب نیست. تازه، کلی هم غریب است. در همان
نگاه نخست، می شود فهمید که این ترجمه ی live your dream است.
گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه دیشب مشغول خواندن مصاحبه ای از عبدالله
کوثری بودم. در حین خواندن، جمله ای توجه من را به خود جلب کرد؛ « شما
ببنید مترجمان خوب ما خودشان خوب چیز می نویسند... واقعا این بخش آگاهی از
زبان است. یعنی زندگی کردن با زبان.» گفتم خودشه؛ زندگی کردن
با... با خاطراتت زندگی کن. با یادش زندگی کن. این سالها را با یاد او زنده
مانده ام. من با این باغ زندگی کرده ام.
پس می شود live your dream را چنین ترجمید: با رؤیایت زندگی کن.
حالا آیا این تنها و بهترین معادل می شود؟ فعلاً که بنده این را یافته ام. شما نظر خاصی دارید؟
دسته بندی :
کارگاه ترجمه-------
مطالعه کنید؛
2. ترجمه کنید؛
3. باز هم ترجمه کنید؛
4. به ترجمیدن ادامه بدهید...
دسته بندی :
کارگاه ترجمه---------------------------
چطور واژه ی ایتالیک شده ی انگلیسی
را به فارسی برگردانیم؟ عین همان واژه را در ترجمه ایرانیک کنیم یا نقش
واژه ی ایتالیک مبدأ را در نظر بگیریم و شکل ایرانیک را به واژه ای در مقصد
بدهیم که آن نقش را گرفته؟
من راه دوم را به شخصه ترجیح می دهم، چون در
ترجمه همیشه عین واژگان و دستور زبان مبدأ انتقال نمی یابد، اگر هم در
جملات ساده قابل انتقال باشد، باز باید دید نقش این واژه ی ایتالیک در جمله
چیست.
جمله ی ساده ای که همین الان با آن برخورد داشتم این بود:
Attraction is love
من این چنین ترجمیدم (با در نظر گرفتن جملات پیشین):
جذب همان عشق است.
دسته بندی :
کارگاه ترجمه-------
«شاید
زبان ناب وجود نداشته باشد، اما زبانی را به مقابلۀ زبانی دیگر درآوردن
ماجراجویی جذابی است، و این مَثلِ ایتالیایی ها همیشه هم صادق نیست که
مترجم خائن است. البته مشروط بر آن که نویسنده هم در این خیانت جذاب سهیم
باشد.»
اومبرتو اِکو
1.
ترجمۀ “مبدأگرا” باید هرچه در توان دارد به کار گیرد تا خوانندۀ زبان “ب”
هرآن چه را که نویسنده در زبان “الف” فکر کرده یا گفته است بفهمد. یک اثر
ادبی به زبان یونانی کلاسیک را فرض کنید: خوانندۀ معاصر برای درک آن در حدّ
ابتدایی هم باید بداند که شعرای آن دوره چگونه اشخاصی بودند و چطور احساس
خود را بیان می کردند. اگر هومر عبارت «طلوع خورشید با پنجه های زرین» را
به کرّات تکرار می کند، مترجم نباید هر بار عبارت را به گونه ای دیگر ترجمه
کند چون “شیوه نامه ها”ی امروزی اصرار دارندکه از تکرار یک صفت باید پرهیز
کرد. خواننده باید بفهمد که در آن روزگاران هر بار که طلوع خورشید عنوان
می شد، پنجه های زرین داشت، درست همان طور که امروزه هربار [در زبان
انگلیسی] صحبت از واشینگتن پایتخت آمریکا می شود هبارت “دی.سی” را در پی
دارد.
در
موارد دیگر ترجمه می تواند و باید “مقصدگرا” باشد. برای روشن شدن مطلب
مثالی از ترجمۀ رمان خودم «آونگ فوکو» می آورم، که شخصیت های اصلی آن مدام
کلمات قصار و نقل قول هایی ادبی صادر می کنند. البته هدف من از این کار این
بود که نشان بدهم این شخصیت ها جز از طریق ارجاعات ادبی و کلمات قصار قادر
نیستند واقعیت های روزمره را درک کنند. در فصل 57، آن جا که صحبت از سفر
با اتومبیل در جاده ای کوهستانی است ترجمۀ [انگلیسی] از این قرار است: «افق
گسترده تر می شد، در پس هر پیچ و خم قله ها بلندتر می شدند؛ گاه روستای
کوچکی همچون نگینی بر سر آن ها نشسته بود؛ چشم اندازهای بی پایانی را ما
نگاه می کردیم.» اصل ایتالیایی بعد از «چشم اندازهای بی پایان» چنین ادامه
می یابد: al di della siepe, come osservava Diotallevi. چنانچه این جمله
کلام به کلام ترجمه شده بود، «دیاتولِوی اشاره کرد، به فراسوی پرچین ها»،
خوانندۀ انگلیسی زبانِ ترجمۀ کتاب چیزی را در این میان از دست می داد، زیرا
این عبارت اشاره ای است به یکی از زیباترین اشعار جاکومو لئوپاردی با
عنوان “بی نهایت” که هر خوانندۀ ایتالیاییِ کتاب آن را از حفظ است. آوردن
نقل قول به این دلیل نیست که من خواسته ام به خواننده بگویم که در آن
نزدیکی پرچینی وجود داشته است، یلکه به این دلیل است که خواسته ام نشان
بدهم چگونه دیوتالِوی این منظره را با پیوند دادن آن به تجربه اش از آن شعر
درک می کرده است. من به مترجمم گفتم که پرچین اهمیتی ندارد، حتی اشاره به
لئوپاردی هم مهم نیست؛ مهم آن است که هر طور شده نقل قولی ادبی آورده شود. و
ترجمۀ متن انگلیسی ویلیام ویوِر این گونه برگردانده شده، «دیوتالِوی اشاره
کرد، همچون داریِن…» و همین اشارۀ کوتاه به غزلی از کیتس نمونۀ خوبی است
از ترجمۀ “مقصدگرا”.
2.
نکته ای که همیشه برای من جذاب بوده آن است که فصل اول «جنگ و صلح» را
چگونه باید به فرانسه ترجمه کرد؟ خوانندۀ فرانسوی زبان کتابی به فرانسه می
خواند که شخصیت های آن به فرانسه حرف می زنند. خب این که چیز عجیبی نیست.
چنانچه مترجم پانوشتی بیفزاید و بگوید که «در اصل به فرانسه است» باز هم
کمک زیادی نمی کند: تأثیر کار از بین می رود. شاید لازم باشد برای تفهیم
قصد نویسنده، اشراف روسیه در ترجمۀ فرانسۀ کتاب به انگلیسی صحبت کنند. بنده
شخصاً از این که «جنگ و صلح» را ننوشتم خوشحالم، زیرا لازم نیست با مترجم
فرانسه ام در این مورد به بحث بنشینم.
3.
عمل ترجمه روندی است مبتنی بر آزمون و خطا، بسیار شبیه آن چه که در سرای
فرش فروشان بازار میان فروشنده و خریدار اتفاق می افتد. تاجر فرش درخواست
صد می کند؛ شما پیشنهاد ده می دهید، و سرانجام پس از یک ساعت چک و چانه روی
پنجاه توافق می کنید.
4.
دیگر به یاد نمی آورم که «نام گل سرخ» به کدام یک از زبان های اسلاو در
حال ترجمه شدن بود، اما می دانم که من و مترجم هر دو مردد بودیم که خواننده
از این همه “پاساژ”-های لاتینی چه خواهد فهمید. حتی یک خوانندۀ آمریکایی
هم که لاتین نخوانده باشد، می داند که لاتین زبان کلیسایی قرون وسطا بوده
است و در نتیجه تا حدودی حال و هوای آن دوره را درک می کند. به علاوه وقتی
که به عبارت De pentogono Salomonis می رسد واژه های “پنتاگون” و “سلیمان”
را تشخیص می دهد. اما برای خوانندۀ اسلاو خواندن این واژه ها و عبارات
لاتینیِ آوانگاری شده به الفبای سیریلیک، هیچ مفهومی را القا نمی کند. اگر،
در آغاز کتاب «جنگ صلح» خوانندۀ آمریکایی عبارت … Eh bien, mon prince را
بخواند می تواند حدس بزند که مخاطب یک شاهزاده است. اما اگر همین گفتگو در
ابتدای ترجمۀ چینی ظاهر شود (به الفبای غیرقابل فهم لاتینی و یا از آن
بدتر، آوانگاری شده به حروف چینی) خوانندۀ آن در پکن چه می فهمد؟ من و
مترجم اسلاو تصمیم گرفتیم که به عوض لاتین از زبان کلیسای ارتدوکس اسلاو در
قرون وسطا استفاده کنیم. که در آن صورت خواننده همان حس فاصله، و نیز فضای
مذهبی را خواهد داشت، هر چند به سختی از مفاهیم چیزی درک می کرد.
5.
با وجود این نمونه های درخشانی از ترجمۀ شعر که محصول همکاری شاعر و
مترجم است در دست داریم، ما حصل کار، آفرینشی نوین است. متنی که به سبب
پیچیدگی های زبانی اش بسیار به شعر نزدیک است «شب بیداری فینیگان» اثر جویس
است. فصل “آنا لیویا پلورابِله” (Anna Livia Plurabelle) در زمانی که
هنوز به صورت دست نوشته بود با همکاری خود جویس به ایتالیایی ترجمه شد.
ترجمۀ ایتالیایی به طور مشخص با اصل انگلیسی متن تفاوت دارد. در واقع ترجمه
نیست. بدان می ماند که جویس متن را به زبان ایتالیایی بازسروده باشد. با
وجود این یک منتقد فرانسوی گفته است که برای فهم درست آن فصل (به انگلیسی)
توصیه می شود که قبلاً ترجمۀ ایتالیایی آن خوانده شود.
6.
در مقام یک نویسنده از همکاری با مترجمان آثارم بسیار آموخته ام… در مورد
کتاب های فلسفی و زبان شناسی هر گاه مترجم بخش های خاصی از متن را نفهمد و
لاجر نتواند آن را درست ترجمه کند، این بدان معنی است که فکر من اشکال
داشته است. به کرات، پس از از سرگذراندن مراحل ترجمۀ یکی از آثارم، به
هنگام تجدید چاپ اصل ایتالیایی کتاب در آن تجدید نظر کرده ام؛ نه تنها از
نقطه نظر سبک نگارش بلکه از لحاظ عقیده و نظرگاه.
* * *
پ.ن. چه خوبه آدم مترجم آثار چنین نویسندۀ نازی باشه! ببین چه دست و دلباز با مترجم همکاری می کنه!
*
برگرفته از The Washington Post، شمارۀ 19، دسامبر 1993 – ترجمۀ گلی امامی
(با عرض شرمندگی: من این مقاله را از روی نسخۀ کپی شدۀ دوستی کپی گرفتم.
هیچ کجای کپی من نام و نشانی از مجله یا کتابی که مقاله در آن به چاپ رسیده
باشد دیده نمی شود!)
----------------------
The only place where success comes before work is in the dictionary
χ تنها در فرهنگ لغت است که موفقیت بعد از کار می آید.
χ تنها در فرهنگ لغت است که موفقیت قبل از کار می آید.
√ حتا در فرهنگ لغت هم موفقیت بعد از کار می آید.
دسته بندی :
کارگاه ترجمه----------------------------
زنده
بودن زبان به بی قید بودن و جاری بودن آن است. نمی شود زبان را در یک قالب
گنجاند و گفت این است فرمول درست نوشتن، ترجمیدن، صحبت کردن. یکی از
انتقادهای وارده به ترجمۀ تحت الفظی مقید شدن زبان ترجمه به دستور زبان
مبدأ است. برخی مواقع این مقید شدن خیلی ظریف و پنهان است و، گاه، چنان
آشکار که دل آدم را می زند. الان دو واژۀ انگلیسی در ذهن دارم که در جمله
های خاصی می بایست معادل متضاد آن ها را در ترجمه به کار برد. یکی end است و
دیگری all. به این دو مثال توجه کنید:
From the other end of counter Nick Adams watched them.
از آن سر پیشخوان نیک آدامز داشت آن ها را می پایید. (end: سر)
(آدمکش ها، ترجمۀ نجف دریابندری)
All I needed was…
تنها چیزی که نیاز داشتم (all: تنها)
بارها در ترجمه های خوش خوان این لغزش ها دیده می شود، به ویژه، به مورد دوم کم تر توجه می شود و all را به همه ترجمه می کنند. مثلاً می نویسند:همۀ چیزی که نیاز داشتم. جملۀ نچسبی است. نمی شود آن را خواند و راحت رد شد. با عادت زبانی ما همخوانی کاملی ندارد.
دسته بندی :
کارگاه ترجمه