k

k

پیام های کوتاه
  • ۲۸ تیر ۹۲ , ۱۴:۰۵
    %)
آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۵/۱۷
    kkk
آخرین نظرات
  • ۵ دی ۹۴، ۱۱:۲۸ - سعید
    مرسی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پدیده ترجمه در ایران» ثبت شده است

آیا مترجم ادبی مجاز است به حیطه نقد هم قدم بگذارد؟ تقریبا محال است که بتوان جواب دقیق، روشن و قاطعی به این سوال داد. قبل از پاسخ به این سوال باید به سوالاتی از این قبیل پاسخ داد که: کدام مترجم؟ در کدام کشور؟ با کدام شرایط فرهنگی، آکادمیک، اجتماعی، ادبی و...؟ اگر سوالی را که در ابتدای کلام مطرح کردم به عنوان یک گزاره منطقی در نظر بگیریم، نمی‌توانیم تناقضی در آن بیابیم. چون فی‌نفسه تناقضی میان ترجمه و پرداختن به نقد وجود ندارد. از این گذشته این پدیده در غرب هم ـ که نقد ادبی در نهادهای دانشگاهی و غیر دانشگاهی کاملا تثبیت ‌شده است ـ چندان بی‌سابقه نیست. مترجمان بزرگی همچون ژرار دونروال، کنستانس گارنت، جان درایدن، متیو آرنولد، گریگوری راباسا، ادیت گراثمن، مارگرت سه‌یرزپدن، ساموئل تیلور کالریج (با ترجمه معروفش از فاوست) و ولادیمیر نابوکوف (نویسنده، منتقد و مترجم آمریکایی روس‌تبار که ترجمه‌اش از یوگنی اونگین پوشکین به علت لفظ‌گرایی بیش از حد بسیار بحث برانگیز شد) آثار نقادانه زیادی تالیف کرده‌اند.

بارها گفته‌اند و شنیده‌ایم که «مترجم، دقیق‌ترین خواننده هر متنی است». گونتر گراس در گفت‌وگو با مجله پاریس ریویو درباره مترجمان آثارش می‌گوید: «... این مترجمان همه چیز را درباره کتاب‌های من می‌دانند و سوالات خیره‌کننده‌ای می‌پرسند. آنها این کتاب‌ها را حتی بهتر از خود من می‌شناسند. این مساله گاهی برایم ناخوشایند است چون آنها حتی اشکالاتی هم در کتاب‌ها پیدا می‌کنند و به من گوشزد می‌کنند.» همچنان‌که از این گفته برمی‌آید هیچ مترجمی بدون داشتن نگاه و دیدی نقادانه نسبت به اثری که در دست ترجمه دارد نمی‌تواند دست به ترجمه آن بزند و خوانش نقادانه اثر از ملزومات ابتدایی ترجمه ادبی‌ست.

 در ایران از سال‌های آغازین شکل‌گیری داستان‌نویسی نوین، چهره‌هایی همچون صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق چوبک و بعدتر ابراهیم گلستان، جلال آل احمد، بهمن شعله‌ور، سیمین دانشور و... در فعالیت قلمی خود ترجمه و تالیف را در کنار هم پیش بردند و تبدیل به نخستین نویسنده ـ مترجمان تاریخ ادبیات نوین ایران شدند. این سنت تا به امروز هم در کار قلمی چهره‌هایی چون جعفر مدرس صادقی، سیامک گلشیری و احمد اخوت ادامه یافته است. شاید همین مساله در کنار این واقعیت که بخش اعظم کارهای ادبی منتشر شده در هر سال در ایران ترجمه هستند، سبب شده که در صد ساله اخیر مترجمان ادبی همواره جایگاهی بسیار ممتاز و برجسته در میان نخبگان ادبی در کشور داشته باشند. جایگاهی که به هیچ وجه قابل مقایسه با موقعیت مترجمان در غرب نیست.

 اما در دو دهه اخیر و به ویژه پس از ظهور مطبوعات اصلاح‌طلب و شروع به کار نسل جدیدی از ژورنالیست‌ها که با بالارفتن نیاز به تولید نوشته‌های نقادانه ـ در قالب ریویو و نقد ـ همراه بود، پدیده نسبتا کم‌سابقه‌ای در ایران شکل گرفت و آن ورود تعداد زیادی از مترجمان به حوزه نقد بود. این مترجمان که از این پس آنها را مترجم ـ منتقد می‌نامم چه در قالب مصاحبه‌هایی که پس از انتشار هر اثر با آنها می‌شد و چه با نوشتن مقالات مستقل در قالب نقد یا در قالب جلسات گفت‌وگوی جمعی در نشریات گوناگون به این هویت جدید شکل بخشیدند. من در این مقاله به هیچ وجه بنا ندارم با صدور حکمی کلی به تقبیح یا جانبداری از این پدیده نوظهور بپردازم. فعالیت‌های نقادانه مترجمان در این سال‌ها گاه بسیار درخشان و گاه بسیار ضعیف و قابل نقد بوده. در این سال‌ها نقدهایی که مترجمان نوشته‌اند در بسیاری موارد قوی‌تر از نقدهای منتقدان حرفه‌ای مطبوعاتی یا آکادمیک بوده است و گاهی هم عکس این موضوع اتفاق افتاده. گذشته از این بسیاری از چهره‌های جوانِ ترجمه، کار خود را با نقدنویسی در مطبوعات آغاز کرده‌اند و سپس وارد حوزه ترجمه شده‌اند. هدف من در این مقاله بیشتر توصیف وضعیت موجود است تا اگر نقصان‌هایی در این میان وجود دارد بتوان در جهت رفع آنها اقدامی کرد. در ادامه سعی خواهم کرد تا به حوزه‌های مختلف فعالیت نقادانه مترجمان بپردازم و آنها را مشخص کنم.

مقدمه‌نویسی

در تمام دنیا رسم است که وقتی مترجمی اثری را به زبانی دیگر برمی‌گرداند مقدمه‌ای بر ترجمه‌اش بنویسد. این مقدمه‌ها معمولا بسیار کوتاهند و مترجم در آنها به معرفی کوتاه نویسنده و اثر، دلایل برگزیدن اثر برای ترجمه، جایگاه نویسنده در جهان و کشورش و مطالبی از این قبیل بسنده می‌کند. این نوع مقدمه‌ها نه‌تنها مصداق عمل نقادانه نیستند بلکه بسیار لازم و ضروری‌اند به خصوص در آنجا که مترجمی برای نخستین بار اثری را از نویسنده‌ای خارجی به زبان خود (یا هر زبان دیگری) برمی‌گرداند تا اینجا مشکلی نیست و وجود این نوع مقدمه‌ها برای هر ترجمه‌ای ضروری‌ست. اما گاه این مقدمه‌ها بسیار فراتر از یک پیشگفتار ساده در معرفی اثر و نویسنده هستند و دیگر نمی‌توان آنها را در قالب شرح و معرفی کتاب دسته‌بندی کرد. ما حتی در این چارچوب هم نوشته‌های نقادانه درخشانی از مترجمانی چون نجف دریابندری و ابوالحسن نجفی داشته‌ایم که از جدی‌ترین نقدهای نوشته شده در دهه‌های اخیر در زبان فارسی به حساب می‌آیند.

 نجف دریابندری مقدمه‌اش بر کتاب «رگتایم» را با این جمله آغاز می‌کند: «رگتایم یک رمان نو است. نه به معنایی که در جنبش فرانسوی رمان نو می‌بینیم یعنی گرفتن یک نظرگاه ذهنی و حل شدن «من» یا «اگو»ی نویسنده داستان در سراسر بافت داستان، و جست‌وجوی نظم در آشفتگی یا آشفتگی در نظم. صناعت (یا تکنیک) این رمان از این جهت «نو» است که به مقتضیات موضوع خود پاسخ می‌دهد...» (ص 3.) همانطوری که از این جملات آغازین برمی‌آید این نوشته دریابندری و دیگر مقدمه‌های او بر ترجمه‌هایش را (به جز در مواردی معدود) نمی‌توان ریویو یا معرفی کتاب به حساب آورد. اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که مترجمی به صرف اینکه کتابی را از نویسنده‌ای ترجمه کرده خود را مجاز می‌بیند به جای نوشتن مقدمه‌ای موجز، درباره کل جهان داستانی و ویژگی‌های داستان‌نویسی و سبکی نویسنده مذکور اظهار نظر کند، حال آنکه می‌دانیم تقریبا تمام آثار ادبی اعم از رمان یا مجموعه‌های داستان کوتاه در غرب همراه با مقدمه‌هایی (Introduction) چاپ می‌شوند که معمولا توسط یک استاد ادبیات که متخصص آن نویسنده ـ مثلا جیمز جویس یا گوستاو فلوبر ـ است، نوشته شده.

بنابراین اگر مترجم بخواهد کارش را در معرفی اثر و نویسنده به کمال برساند بهتر است همین مقدمه را ترجمه کند تا اینکه خودش مجموعه‌ای از «گفته‌های دیگران» را سرهم کند و تحت عنوان مقدمه به چاپ برساند. ممکن است عده‌ای بگویند این دست مقدمه‌ها برای خواننده زبان مبدا، نوشته شده‌اند و برای خواننده فارسی زبان کاربردی ندارند. این گفته ممکن است در مورد بعضی از نویسندگانی که برای اولین بار آثارشان در ایران ترجمه و منتشر می‌شود، صادق باشد اما در مورد نویسندگان تثبیت شده واقعا تا چه حد صادق است؟

جلسات نقد جمعی

جلسات نقد جمعی چندسالی‌ست که در مطبوعات ایران باب شده. تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌کند نخستین نمونه‌ها از چنین جلساتی در ماهنامه «هفت» برگزار شد که عنوان «گفت‌وگوی جمعی درباره...» را با خود داشت و به آثار ادبی هم محدود نمی‌شد و تئاتر، سینما و هنرهای دیگر هم در این جلسات مورد بحث بودند. بعد از آن بود که این کار کم‌کم در نشریات فرهنگی دیگر و به‌خصوص در صفحات ادبی روزنامه‌ها باب شد. در این جلسات وجه دیگری از عمل نقادانه مترجمان نمود یافت. ترکیب افراد حاضر در این جلسات به لحاظ صنفی در این سال‌ها هیچ‌وقت ثابت نبوده ولی معمولا خود نویسنده همیشه در جلسه حضور داشته (که این خود راه را بر مطرح شدن بسیاری حرف‌ها و نقدهای جدی می‌بسته در حالی که جلساتی که در ماهنامه «هفت» برگزار می‌شد معمولا بدون حضور نویسنده بود). به هر حال در این جلسات به جز نویسنده معمولا یکی ـ دو منتقد یا نویسنده هم حضور دارند و در این میان یک و گاهی دو مترجم هم در جلسه حاضرند.

اگر تا پیش از این مترجمان بر کتاب‌هایی که خود ترجمه کرده بودند مقدمه می‌نوشتند حالا در این جلسات درباره کتاب‌ها و نویسندگان وطنی اظهار نظر می‌کنند. این جلسات معمولا به اظهارنظرهای کلی (و بیشتر تمجیدآمیز) درباره نویسنده و اثرش، صحبت‌هایی درباره شخصیت‌پردازی اثر و مباحثی از این قبیل محدود می‌شده. حتی در همین جلسات هم بسیاری از حرف‌ها و اظهارنظرهای مترجمان بسیار پخته‌تر و سنجیده‌تر از منتقدان حاضر در جلسه بوده اما اصولا اینکه از مترجمان دعوت می‌شود تا در جلسه نقد یک اثر ادبی شرکت کنند پدیده جدیدی‌ست که بخشی از آن مربوط است به اینکه به هر حال مطبوعات فرهنگی که تعدادشان روز به روز در حال فزونی‌ست نیاز به تولید مطلب دارند و تعداد کم منتقدان مطبوعاتی فعلی به هیچ وجه پاسخگوی نیاز آنها برای تولید مطلب نیست. بخش مهم‌تری از این مساله هم قطعا ناشی از اینست که بسیاری از مترجمان ادبی ما به واسطه زبان‌دانی و دسترسی مستقیم به متون اصلی (که معمولا نقطه‌ضعف اصلی اکثر منتقدان و داستان‌نویسان ایرانی‌ست) به واقع از لحاظ دانش ادبی در مرتبه‌ای قرار دارند که می‌توانند به اظهارنظر کارشناسانه درباره آثار ادبی فارسی بپردازند.

مصاحبه‌های مطبوعاتی

در مطبوعات ایران رسم است که بعد از ترجمه هر اثری چنانچه اثر مورد توجه قرار بگیرد یا نویسنده اثر نویسنده مهمی باشد یا مترجم، مترجم مشهوری باشد، گفت‌وگویی با مترجم کتاب تدارک می‌بینند اما در تمام مصاحبه‌هایی که در این سال‌ها خوانده‌ام کمتر دیده‌ام که هنگام مصاحبه با مترجمِ کتابی، مصاحبه‌گر (حتی یک سوال!) درباره کار اصلی مترجم، که همان ترجمه است، از او پرسیده باشد. در این مصاحبه‌ها اکثرا سوالاتی درباره نویسنده کتاب، جایگاه او در میان نویسندگان هم‌وطنش، مضمون کتاب و یا مکتب ادبی که کتاب وابسته به آنست پرسیده می‌شود که همگی مباحثی هستند که باید یک منتقد به آنها پاسخ دهد نه مترجم (اما سوال اینجاست که کدام منتقد؟). سیاوش جمادی در گفت‌وگویی با نگارنده در مجله مترجم که در همین باره انجام شده می‌گوید: «خود شما همین که مرا خطاب پرسش‌ها و پیش‌فرض‌های خود قرار می‌دهید به من اجازه می‌دهید که پا از آنچه جایگاه مترجمش می‌نامید فراتر بگذارم. به بیانی دیگر در دام همان چیزی می‌افتید که آن را محل اعتراض و انتقاد قرار می‌دهید.

 پاسخ به پرسش شما نیازمند پژوهشی گسترده در ترجمه‌های دست‌کم یک دهه، فراهم آوردن مصادیق و گریز از کلی‌گویی خشک و ترسوز است... می‌گویید در ایران نویسنده با ترجمه چند اثر از نویسنده‌ای، کارشناس آن نویسنده می‌شود، اما این هویت افزوده را چه کسی به نام مترجم الصاق می‌کند. من هم از کافکا ترجمه کرده‌ام و هم آثار تالیفی دارم که باز هم کشمکش درونی مترجم در مراوده دو زبان، دو فرهنگ و دو تفکر زیرلایه آنهاست. پس از مدتی بر خلاف میل خودم کافکا شناس شدم. درباره نیچه و‌ هایدگر هم همینطور... شما در اروپا باید با چراغ در روز روشن همه جا را از پاشنه در کنید تا شاید استثنائاً چنین اعجوبه‌ای را پیدا کنید که همزمان کارشناس کافکا،‌ هایدگر و نیچه باشد و بعدهم بتواند هر دو سه سالی یکبار کارشناس یکی دیگر شود!».(2) چنانچه از این نقل قولِ نسبتا طولانی پیداست مطبوعات در شکل‌دهی به وضعیت موجود در این زمینه نقشی انکارناپذیر دارند.

اما در پایان این بحث باید بگویم آنچه در مورد پدیده مترجم ـ منتقد در ایران برشمردم بخشی از بحران کلی نقدادبی در ایران است. متاسفانه در ایران هنوز نقد ادبی آکادمیک چندان جایگاه و پایگاه مستحکمی نیافته است. مجلات ادبی دانشگاهی ایران که نقدهای آکادمیک را منتشر می‌کنند مخاطبی در میان بدنه اصلی کتابخوان جامعه ندارند (و برخی از مقالات تالیفی این مجلات از هر ترجمه‌ای ترجمه‌تر است!) و دایره تاثیر آنها حتی در درون دانشگاه‌ها هم بسیار محدود است. شاید به همین دلیل است که چند سال قبل که انجمن نقد ادبی ایران تاسیس شد دو مترجم برجسته یعنی مرحوم رضا سیدحسینی و ابوالحسن نجفی برای عضویت در هیات امنای این انجمن که بنا بود انجمنی دانشگاهی باشد، دعوت شدند. در عین حال تکرار می‌کنم که ورود مترجمان ادبی به حیطه نقد هم دارای وجوهی مثبت است و هم وجوهی منفی دارد. این وظیفه همه اهالی ادبیات اعم از دانشگاهی و غیردانشگاهی‌ست که با تدابیری مناسب از وجوه مثبت این پدیده حداکثر استفاده را ببرند و حتی‌الامکان از وجوه منفی آن بکاهند

پی‌نوشت‌ها:

1- دروغگوی قهاری بودم(گفت‌وگوی پاریس ریویو با گونتر گراس)، ترجمه علیرضا اکبری، نگاه نو، ش 82، تابستان 1388

2- نظرخواهی مترجم درباره جایگاه مترجم ادبی در ایران، مترجم، ش47، بهار و تابستان

mehrnameh.ir