آن چه امروز به آن ترجمهشناسی یا مطالعات ترجمه میگوییم،
رشتهای است که عمدتاً از 1950 آغاز شد. تا قبل از جنگ جهانی اول،
ترجمه موضوعهای گوناگون در انحصار گروههای خاصی بود. مثلاً ترجمه
انجیل به دست کشیشها صورت میگرفت و ترجمه شعر به دست شعرا.
مترجمان برای آن که ترجمه کنند، میبایست در حوزه متنِ مورد نظر
متبحر باشند. بعد از جنگهای جهانی اول و دوم، با گسترش ارتباطات،
نیاز به ترجمه در حوزههایی غیر از ادبیات و متون مذهبی بیشتر شد.
پس
کسانی به نام مترجم برای ترجمه اخبار، گزارشهای علمی و فنی و
اسناد گوناگون استخدام شدند و ترجمه به صورت شغل درآمد. از 1950
پروژههای ترجمه ماشینی آغاز شد و سه گروه متخصص در آنها به کار
گمارده شدند: زبانشناسان، ریاضیدانان و متخصصان منطق. عدم حضور
مترجمان در این گروهها دو علت داشت. اول آن که زبانشناسیِ نوین
ترجمه را یکی از زیرشاخههای زبانشناسی کاربردی به حساب میآورد،
که خود شاخهای از زبانشناسیِ عمومی محسوب میشد. علت دوم وجود این
باور بود که ترجمه با زبان سروکار دارد، پس مطالعه آن کار
زبانشناس است، نه مترجم. این نگاه موجب شد «ترجمه» به صورت
رشتهای دانشگاهی در دپارتمانهای زبانشناسی کاربردی مطالعه و
تدریس شود. از آن پس ارتباط ناگسستنیِ ترجمه با زبانشناسی آغاز شد.
آن چه در اینجا میآید مرور کوتاهی است از این ارتباط.
در
دهه 60 اروپا شاهد نخستین کتاب نظریه ترجمه بود، کتابی به قلم
کتفورد ، با عنوان یک نظریه ترجمه از دیدگاه زبانشناسی . کتفورد
یکی از شاگردان هلیدی، و پیرو مکتب دستور سیستمیک بود. او با دقتی
کمنظیر و بیسابقه به توصیف انواع و سطوح گوناگون ترجمه پرداخت و
در این راه از اصطلاحات و مفاهیمی که در دستور سیستمیک مطرح شده
بود یاری جست، و در مواردی هم اصطلاحاتی وضع کرد. کتفورد همچنین در
بعضی موارد برای بعضی اصطلاحات متداول و قدیمی تعریف تازهای
منطبق با دستور سیستمیک قائل شد. مثلاً ترجمه آزاد که معمولاً به
ترجمهای اطلاق میشود که از لحاظ معنا و مفهوم چندان به متن مبدا
مقید و وفادار نیست، در نظریه کتفورد به معنای ترجمهای است که مقید
به مرتبه دستوری نیست، یعنی اگر کلمه به عبارت ترجمه شود، یا
عبارت به جمله ترجمه شود، مرتبه دستوری رعایت نشده و از نظر کتفورد
چنین ترجمهای «آزاد» است. او در این تعریف به معنا نمیپردازد. در
سراسر کتابش هم حرف بسیار کمی در مورد معنا میزند، و در عوض به
تجزیه و تحلیل فرم بسیار میپردازد. علت آن است که نظریه او در
واقع برای ترجمه ماشینی طراحی شده، و چون ماشین معنا را نمیفهمد،
پس او میکوشد فرم را تا جای ممکن تحلیل کند، با این فرض که با
تحلیل دقیق فرم لاجرم معنا هم به دست میآید.
در همان
دوران، همزمان با پیدایش دستور گشتاری، ترجمهشناسی در آمریکا مسیر
دیگری را پیمود. یوجین نایدا، زبانشناس و پیرو نظریه دستور گشتاری
بود. نظریه او، که براین اساس استوار است، یکی از پرطرفدارترین
نظریههای ترجمه در قرن بیستم است. او سالها در مقام مترجم و
سرپرستِ «انجمن ترجمه کتاب مقدس» از مسائل و مشکلات ترجمه این
کتاب به زبانهای مختلف به دست میسیونرهای مسیحی مطلع میشد.
نایدا در پی یافتن راهحل برای این مشکلات، از دستور گشتاری مدد
جست و بسیاری از مفاهیم آن را در خدمت ترجمه به کار گرفت.
مهمترین بخش نظریه او که در کتاب نظریه و عمل در ترجمه به
صورت مفصل توضیح داده شده، مربوط به تحلیل دستوری و گشتارزدایی،
یا به عبارتی تاویلِ جملههای مبهم است. او همچنین تحلیل مولفههای
معنایی را در خدمت معادلگزینی مطرح کرد و با ذکر مثالهای متعدد از
ترجمههای انجیل، به تفصیل در این باب سخن گفت. نظریه او موجب
تالیف کتاب مهم دیگری در این حوزه شد به نام ترجمه معنامدار
به قلم لارسن، که آن هم براساس زبانشناسی زایشی و دستور گشتاری
استوار بود.
مکتب لایپزیگ، نخستین مکتب ترجمهشناسی که در
دهه 70 در دانشگاه لایپزیگ تاسیس شد، کار خود را براساس شیوههای
تحقیق در زبانشناسی استوار کرد و اعلام کرد ترجمهپژوهی باید از
زبانشناسی استفاده کند. موسسان و پیروان این مکتب، از جمله
نیوبرت، رایس، کاده و کُلِر، همه از زبانشناسی به ترجمه روی
آوردند و از آن منظر به ترجمه نگریستند. مهمترین دستاورد آنها،
ارائه تعریفهای مختلف از مفهوم معادل، انواع و سطوح آن در
متنهای علمی و فنی بود، که منجر به پدید آمدن چندین طبقهبندی در
این حوزه شد.
یکی از مهمترین مسائلی که زبانشناسی و
ترجمهشناسی را به هم نزدیک کرد، بحث معنا بود. ترجمه همواره با
معادل سروکار دارد، و معادل همواره با معنا. زبانشناسی به معنا
پرداخت و آن را در سطح کلمه، جمله، متن و گفتمان بررسی کرد.
در
سطح کلمه مفاهیمی چون معنای صریح، معنای تلویحی، تحلیل مولفهای
و حوزههای معنایی را مطرح کرد؛ در سطح جمله به مفاهیمی چون
پیشفرض و کنشهای گفتاری پرداخت؛ و در سطح متن و گفتمان،
مفاهیمی چون تحلیل جمله از لحاظ اطلاعات جدید و قدیم، و انسجام
نحوی و منطقی و نظایر اینها را بررسی کرد. این نکات در آثار
ترجمهپژوهانی چون نایدا (1964 و 1969)، نیومارک (1988)، حئیم و میسون
(1990)، بل (1991) و بیکر (1992) به خوبی بررسی شدهاند. نظریه
فیلمور در مورد معنا نیز از طریق آثار ترجمهپژوهانی چون اسنل هورنبی
(1988) در تحلیل متن به کار گرفته شد. تحلیل نقشهای زبانی نیز به
ترجمهشناسی راه یافت و موجب شد طبقهبندی تازهای از انواع ترجمه،
به دست نیومارک (1989) فراهم شود.
در 1972 هولمز، ترجمهپژوه
بنام، برای رشتهای که از آن پس «مطالعات ترجمه» نام گرفت،
اعلام استقلال کرد، یعنی آن را رشتهای مستقل از زبانشناسی دانست و
برای آن زیرشاخههایی قائل شد. در دهه 80 بخشهایی از این رشته
به سرعت از زبانشناسی فاصله گرفت و به رشتههایی چون ادبیات
تطبیقی، جامعهشناسی و مطالعات پساـاستعماری نزدیک شد. در این ایام،
در کنار رویکردهای زبانشناختی که در مورد معنا و معادل و انواع
ترجمه بحث میکردند، نقش ترجمه در تاریخ، در جامعه، و در شکلگیری
هویت فرهنگی و بازنمایی آن مطرح شد. اما حتی در این مطالعات
بینرشتهای هم اصطلاحات، مفاهیم و طبقهبندیهایی که زبانشناسی
مطرح کرده بود، پیوسته به کار گرفته شد.
* * *
بسیاری
از زبانشناسان ترجمهپژوه غالباً رابطه زبانشناسی و مطالعات ترجمه
را رابطهای یکسویه دانستهاند و بر این باور بودهاند که راه
مطالعه و بررسی ترجمه و تدوین نظریه ترجمه، زبانشناسی و استفاده
از یافتههای آن در حوزه ترجمه است. اما کمتر پیش آمده که
زبانشناسان این رابطه را دوسویه و متقابل ببینند. حال آن که
اطلاعاتی که میتوان با مطالعه ترجمه به دست آورد، یا تاکنون از
طریق ترجمه به دست آمده، در بسیاری موارد به زبانشناسی یاری
میرساند یا رسانده است. مثلاً فیلمور (1973 و 1997) از ساپیر میگوید
که در 1921 چندین ترجمه از یک جمله انگلیسی را به کار گرفت تا
نشان بدهد زبانهای مختلف روشهای متعدد و مختلفی برای بیان مفاهیم
در قالب واژه و دستور دارند. نمونه دیگر یاکوبسن (1959) است که
معتقد است مقایسه زبانها مستلزم بررسیِ ترجمهپذیریِ متقابل آنهاست،
و علم زبانشناسی باید پیوسته به ارتباط بین زبانی، یا به عبارتی
ترجمه، توجه داشته باشد. در کنار اینها، فیلسوفی چون کواین معتقد
است نظریه معنا باید نظریه ترجمه باشد، یعنی از طریق نظریه ترجمه
میتوان به نظریه معنا دست یافت.
آن چه مسلّم است، ارتباط
میان ترجمهشناسی و زبانشناسی ارتباط متقابل است، اما نمیتوان
گفت زبانشناسی تنها راه پرداختن به ترجمه است، به ویژه آن که
در رشتهای که امروز مطالعات ترجمه نام دارد، ترجمه دیگر محدود به
مفاهیمی چون «معادل» یا برگرداندن متنی از یک زبان به زبانی دیگر
نیست، بلکه فرایندی است که پیوسته با تاریخ و جامعه و مناسبات
قدرت در ارتباط است.
منبع : وبلاگ آقای زبان شناس
گرد آوری توسط گروه ادبیات سایت پرتوک
بریان هریس ترجمه ی ثریا غفارزاده و زهرا سلیمی
وجه تمایز میان زبان و فرا زبان کاملا شناخته شده است. تصوراتی که "فرا " پیش می آورد در حوزه ی معرفت شناسی زبان دارای اهمیت است . از طریق این مفهوم اولیه اکنون ما عملیات زبانی را از فرا عملیات زبانی متمایز خواهیم کرد .یک زبان متشکل از عناصر واژگانی در معنای گسترده کلمه " واژگان" و قواعد دستوری است .
این عناصر می توانند فیزیکی باشند(برای مثال آواهای گفتار ) و یا انتزاعی (برای مثال واج ها ).
این نظام همچنان بالقوه باقی می ماند تا زمانی که گوینده ای گفته ای را بیان می کند و بدین گونه این نظام را به اجرا در می آورد .
واژه ای از علم رایانه قرض بگیریم ،بالاخره کدام نویسنده متون فنی در روزگار ماست که صحبتی از سخت افزار و نرم افزار نکند ؛ما نیز به نوبه خود از رواج نظام سخن خواهیم گفت .
سرانجام ، سخن است که واقعیت را تایید می کند چرا که سخن موجب رواج نظام میشود ، رواج یک عملیات است ، به عنوان مثال ، عملیاتی که شامل بیان آواها می شود تلفظ نام دارد .
بدین ترتیب در طبقه بندی که ما در صدد برقراری آن هستیم این عملیات بوسیله یک گوینده در شرایط معمول اعمال می گردد .
لازم نیست که گوینده در چنین شرایطی از نظامی که رواج می دهد آگاه باشد .
این نا آگاهی واقعیت در زبان شناسی است .
تلفظ و آواشناسی هر دو واژه هایی هستند که به حوزه ی فرا زبانی زبان شناسی تعلق دارند .
با وجود این واژه اول به عملیاتی زبان شناختی مربوط می شود در حالی که دومی به فرا عملیات نظم تحلیلی مربوط می شود.ترجمه در سطح اول، یک عملیات زبانشناسی است یعنی عملیاتی که به وسیله گوینده بی آنکه او مطلع باشد انجام می شود.
بدین ترتیب ترجمه در همان سطح تلفظ قرار می گیرد. برعکس اگر ما ترجمه انجام ندهیم اما از آن سخن بگوئیم زمانی که به عنوان زبانشناس آن را تحلیل می کنیم ما به سطحی برابر با سطح آواشناسی نسبت به تلفظ می رسیم.
این فرا عملیات را چه باید نامید؟
در حوزه دیگری از پژوهش( تدارک یک زبان مستند برای زبانشناسی[1]) ما در حوزه ی اصطلاح شناسی زبانشناختی چندین خلا مشاهده کرده ایم که از جمله آنها نبود واژه ای برای تمایز تحلیل زبانشناختی ترجمه است.
به جهت رفع این کمبود نایدا مهمترین اثر خود درباره موضوع را علوم ترجمه نامید؛ و کتفورد نیز اثر مهم خود را نظریه زبانشناسی[2] ترجمه نامید.
چنین درازگویی بر نیاز به یک واژه موجزتر تاکید دارد. تصور کنید اگر هر بار که می خواستیم از آواشناسی سخن بگوئیم می بایست می گفتیم "علم زبانشناسی تلفظ"!
بنابراین ما برای پرکردن خلا، یک واژه نو را پیشنهاد می کنیم.
ما واژه ی ترجمه را برای عملیاتی که مترجم به کار می بندد حفظ می کنیم اما واژه"ترجمه شناسی" را برای تمامی ارجاعات به تحلیل زبانشناسی پدیده بر می گزینیم.
در زبان رایج در تمامی بافت ها واژه ترجمه را به کار می بریم. در واقع تمامی تمایزات مفهومی لازم در این بحث هنوز برقرار نشده اند: دو بخش ترجمه شناسی همواره واژه ی ترجمه را مبهم باقی می گذارد.
اگر ترجمه همانطور که ژسکائو تاکید می کند یک عملیات است، این واژه بر نتیجه عملیات نیز دلالت دارد. بنابراین ما فقط از ترجمه سخن بگوئیم یعی از عملیاتی که طی آن ترجمه انجام می شود، از متن ترجمه شده، که محصول این عملیات است و از ترجمه شناسی که شامل تحلیل ترجمه است از عملیات ترجمه ای-تحلیل زبانشناسی و احتمالا روانشناسی زبان.
از آنجا که آنچه در اصطلاح شناسی اهمیت دارد مسئله واژگان نیست بلکه ادراک مفاهیم است که به آن مربوط می شود بر آنیم تا به"ترجمه شناسی" در مفهوم ترجمه بپردازیم.
ژودسکانو در اواخر اولین جزوه ی اثرش، یاداشت زیر را اضافه کرد:
هر فرد دو زبانه به کمک برخی شهودات و عادات به شیوه ای ترجمه می کند. در نتیجه علم ترجمه ی انسانی، اصولا، به سوال " چگونه باید به یک فرد ترجمه کردن را آموخت؟ "نپرداخته است.[3]
در واقع این بررسی باید در مرحله ی اول مورد توجه قرار گیرد. می توان آن را با مشاهدات تجربی توضیح داد. فرزندان یک خانواده چینی اهل اتاوا، خانواده H، علاوه بر شناخت زبان چینی به عنوان زبان مادری، به تدریج زبان انگلیسی را نیز یاد می گیرند زیرا آنها با بچه های انگلیسی زبان برخورد دارند و با کسانی که زبان مادری آنها انگلیسی است رفت و آمد دارند.
فرزند اول به زودی در پنج سالگی به زبان انگلیسی ای که برای یک کودک به این سن تقریبا معمولی است صحبت می کند، در حالیکه فرزند کوچک سه سال دارد چینی را با کلمات پراکنده ی انگلیسی صحبت می کند.
از این رو امکان صحبت کردن با فرزند بزرگ وجود دارد، اما موانع زبانی گفتگو با فرزند کوچک را دشوار می کند.مگر زمانی که با حضور برادر بزرگش مشکل فرزند کوچک بلافاصله حل می شود.
هر بار که فرزند کوچک چیزی را به زبان چینی نامفهوم بیان میکند، کافی است از برادر بزرگش بپرسید:" برادرت چه می خواهد؟" و برای پاسخ به برادر کوچک و یا انتقال اطلاعات، کافی است بگوئیم:" این را به برادرت بگو".
این یک راه ارتباطی کارآمد است که امکان ارائه ی فرضیه ای را فراهم می آورد که طبق آن قابلیت ترجمه یا بنابر اصطلاح شناسی چامسکی، توانایی ترجمه، در تمام بچه های معمولی و دوزبانه ی پنج ساله وجود دارد. این قابلیت، دقیقا در چه سنی در بچه ها شکل می گیرد یا پدیدار می شود؟
بدون توانایی پاسخ به این سوال، برآنیم تا در آن بر اعتبار تاکید کنیم زیرا آن احتمالا بر این کشف موجب می شود که ترجمه یکی از متداول ترین و ابتدائی ترین توانایی ها از هر تفاوت رفتار زبان شناسی ماست.
این بار در یک تجربه ی مرتبط از برادر بزرگ خواسته شد که آنچه برادر کوچکش می خواست بیان کند بازگویی نکند بلکه آنها را ترجمه کند، او دستپاچه شد. می توان از این دو نتیجه گرفت که او قادر به ترجمه بود اما فرا واژه ترجمه را نمی شناخت. ما او را از عملیاتی که انجام می داد آگاه کرده بودیم.
در اولین سوالمان درباره ی یادگیری عملیات ترجمه، سوال دیگری اضافه می کنیم :" در چه سنی مفهوم ترجمه در ذهن بچه های دوزبانه شکل می گیرد؟ "
به دلیل نبود مدارک دقیق درباره ی آنچه در نظر ما در یادگیری زبان ها درخور توجه است، به مورد دو کودک چینی برمی گردیم. شیوه ترجمه فرزند بزرگ را در نظر بگیریم. ترجمه او از یک متن نوشته شده نشئت نمی گیرد، بلکه همه را با گفتار انجام می دهد. او به تدریج که برادرش صحبت می کند ترجمه نمی کند؛ درست برعکس، او تا پایان هر نیم سخن منتظر می ماند تا سپس تمام مضمون را با هم بیان کند.وانگهی در مدارس ترجمه مشاهده می کنیم که تفسیر گفتاری سخن گفتاری که آن را ترجمه شفاهی می نامیم برخلاف ترجمه ی کتبی در عمل دشوارتر است.
و در مورد ترجمه ی همزمان، یعنی همزمان با سخن گفتن سخنران ( کارشناس رایانه به آن پردازش در زمان حقیقی می گوید) آسان تر از ترجمه ی پی در پی، یعنی ترجمه پس از اتمام کلام سخنران، انجام می شود.
بدیهی است که ترجمه ی پی درپی نیازمند تلاش بسیار بیشتر ذهنی است. از میان سه شیوه ی ترجمه ای که در دوره های حرفه ای آموزش داده می شود، کودک چینی با دشوارترین آن آغاز می کند، و این کودک استثنائی نیست.
در کنار کارهای بزرگ پیشین، نظرات مترجمان حرفه ای را نیزخاطر نشان کردیم. همانطور که ژودسکانو در بخش تاریخی کتابش به خوبی نشان می دهد، در گذشته نظرات مترجمان حرفه ای در ترجمه شناسی کاملا مشهود بود اما اکنون بدون بحث در نظرات آنها، برآنیم تا با این حال از آشفتگی میان توانایی و عملکرد کودک دوزبانه و نتیجه ی تعلیمی تحمیلی و آگاهانه بپرهیزیم.
در نتیجه، در مورد کودک چینی، می بایست از ترجمه ی ذاتی در مقابل ترجمه ی حرفه ای صحبت کرد. از طریق مقایسه، می توان فهمید که موقعیت ترجمه ی ذاتی نسبت به ترجمه ی حرفه ای همانند موقعیت گفتگوهای روزمره نسبت به نگارش یک متن ادبی است.
پیش از ارزیابی اهمیت ترجمه ی ذاتی، ابهام دیگری درباره ی واژه ی "ترجمه" مطرح می شود.از آنجایی که موضوع زبان شناسی، زبان طبیعی و انسانی است، ترجمه شناس زبان شناس عملیاتی که طی آن ترجمه انجام می شود را مانند ترجمه از یک زبان طبیعی و انسانی مشخص به زبان دیگر، تلقی می کند.
درست است که ژودسکانو به عنوان نشانه شناس صریحا از این محدودیت صرف نظر می کند. نباید این طور تصور شود هنگامی که یک نشانه شناس از قابلیت زبان صحبت می کند، کاربرد او از این واژه با کاربردی که زبان شناس از آن برداشت می کند، مطابقت می کند.
می بایست در حوزه ی زبان شناسی این واژه ملاحظاتی درباره ی گویش ها و سطوح زبانی گنجاند.ترجمه ی ذاتی بسیار متداول به نظر می رسد با در نظر گرفتن نسبت قابل ملاحظه ی افرادی که در یک محیط دوزبانه،حتی چند زبانه زندگی می کنند همچنین باتوجه به ترجمهای که در درون یک زبان صورت می گیرد، ما نندترجمه ی برادر بزرگترکه به تفسیر نامفهوم گویی های برادر کوچکش کمک می کند، ویا دوستانی که تفسیر صفحه دیسک های ایون دشام1 به فرانسه را فراهم می آورند،و همین طور الی آخر.[4]
وآخرین مثال مربوط به کودکان . دانشجویان دانشگاهی در منترال2 اخیرا نظر سنجی محلی انجام دادند درباره ی انگیزه، یا انگیزه ی غیرواقعی، جوانانی که کلاسهای آموزش زبان انگلیسی را در چندین مدرسه ی پایتخت دنبال می کنند . در میان کودکان خانواده های مهاجر، به ویژه ایتالیایی ها، انگیزه ی رایج این است که یادگیری زبان انگلیسی به والدینی که این زبان را نمی شناسند کمک می کند . به شیوه ای درونی ، این کودکان خود رادر نقش مترجم خانواده تصور می کنند .
این امر یک دلیل محکم به دنبال دارد . ما پیشتر شباهت میان ترجمه ها ی ذاتی و حرفه ای رامطرح کردیم ، از یک طرف میان مکالمات معمولی و ادبیات از طرف دیگر. بدون این که در صدد باشیم تا بروز گفتار را در حوزه ی زبان شناسی حذف کنیم ، اگر از جامعه ی زبان شناسان معاصر این سوال را می پرسیدیم :"در درجه ی اول، کدام یک برای شما جالب است ، زبان عام یا زبان ادبی؟ شاید پاسخ به اتفاق ارا"زبان عام " می بود . بنابراین ، اگر سوال مشابهی نسبت به ترجمه پرسیده شود ، پاسخ می بایست یکسان باشد.
متاسفانه ، به نظر می رسد که این موضوع مهم در حوزه ی اثر شناسی ، حتی هیچ اثر شناسی که از دیدگاه زبان شناسی قابل توجه باشد ، در حال حاضر نه توسط گروه زبان شناسی و نه توسط واحد های ترجمه ی دانشگاه های کانادایی ، هیچکدام ، به رسمیت شناخته نشده است.
ابتکار عمل در این حوزه محدودمی شود به واحد های تخصصی اختصاص داده شده برای تعلیم حرفه ای مترجم عملی.بدون شک یک چنین واحد هایی لازم هستند ، اما ترجمه شناسی ،دو قرن گذشته ، نسبت به دیگر جریان های زبان شناسی معاصر رها شده بود. زیرا نتیجه ی این گرایشی که جودسکنو به حق از ان انتقاد می کند ، یک ترجمه شناسی توصیفی است. علاوه بر این ، پژوشهای مرتبط با این واحد ها (موضوع پایان نامه ام . آ. و غیره...) حتی اگر گاهی توصیفی باشد ، به ندرت به توضیح می رسد . شما به خوبی از آن آگاهید که موضوعی که اغلب دانشجویان کارشناسی ارشد در کشور ما انتخاب می کنند ، تنظیم یک مجموعه واژگان ساده ی دو زبانه در یک حوزه ی سخن بسیار تخصصی است . بدین ترتیب ، اطلاعات واژگانی بسیاری بایک بینش نظری اولیه به دست می آوریم . در نتیجه ، حتی یک اثر کانادایی که به اندازه ی سبک شناسی تطبیقی وینی و داربونه مشهور است (نقل شده توسط جودسکنو) به دلیل آموزش حرفه ای به صورت محدود باقی می ماند. .
گروه های زبان شناسی ما می بایست ، دیر یا زود ، این موضوع را بپذیرند که ترجمه شناسی جزئی از رشته ی آموزش زبان هاست : و ، علاوه بر این ، موضوع اصلی ترجمه شناسی باید ترجمه ی ذاتی ای باشد که به شیوه ای توصیفی و توضیحی به آن پرداخته می شود .
دو زبان شناس برجسته ، یکی روس و دیگری آمریکایی ، با کار در حوزه ی عملکرد ترجمه ی ماشینی ، بر اهمیت ترجمه شناسی برای زبان شناسی تاکید کردند. و نخست ملچاک می گوید :
بنابراین ویژگی کار بعدی روی ترجمه ی ماشینی چه چیزی باید باشد؟ تنها یک پاسخ ممکن وجود دارد : تفسیر مدل های
آماده ی زبان ، سیستمهای منطقی چندمعنی معادل در هر دو جهت میان متن و معنی . مطالعه و توضیح ارتباط میلن متن و
معنی در تمام جهات (شامل تاریخی ، اجتماعی ، روانشناسی و دیگرجهات ) به عنوان مشکل اصلی علم زبان چشم پوشی شده
بنابراین مشکل ترجمه ی ماشینی بر مشکل هم زمانی زبان شناسی منطبق است . این مشکل به ویژه ، با این حقیقت تایید می
شود که اکثر مقالات زبان شناسی ترجمه ی ماشینی را از سال1963 تا 1966 منتشر می کردند که در زبان شناسی ابزار اساسی
است . برخلاف دیدگاه نادرست است که ترجمه ی ماشینی فقط ویژگی های ظاهری یک متن را لحاظ می کند و به معنی توجه
کاملی نمی کند . دیر یا زود پژوهش ها در یافتند که صف مقدم توجه آنان را در بر می گیرد به هر حال هر ترجمه ای قبل از این
که انتقال دهنده ی معنی باشد ضامن انتقال حواس است.
به نظر ملچاک ، ترجمه ی ماشینی کمکی برای زبان شناسی نظری است زیرا ترجمه ی ماشینی به ساخت الگوهای صوری رهنمون می شوند . ترجمه شناسی مهم است زیرا که ترجمه شناسی مطالعه ی رابطه ی میان متن و مفهوم را ایجاب می کند (یا به طور برعکس ، هنگامی که متن مقصد در نظر گرفته می شود ) . شاید رابطه ی میان متن و مفهوم متن به تعریفی کلی ، زبان شناسی از معناشناسی مربوط باشد .
می توان از گفته های ملچاک نتیجه گرفت که ، اگر در زبان شناسی عده ای به خود اجازه می دهند واج شناسی را به عنوان یک نشانه به خودی خود بررسی کنند و نحو را از معنا شناسی جدا کنند ، واژگان را مستقل از نحو نشان دهند . در ترجمه شناسی ، درست برعکس ، می بایست این جداسازی را حذف کرد : تمام سطوحی که ژودسکانو نام می برد اعم از خطی ، واجی ، نشانه ای ، صرفی ، نحوی و معنایی با هم ادغام می شوند.
در مجموع ، اگر این دو نقل قول را با هم در نظر بگیریم ، به نظر می رسد که ترجمه ی شناسی و ترجمه ی ماشینی ما را ملزم به تکمیل الگو های زبان شناسی در این حوزه می کند. . نخست در عمق و با شدت (رجوع کنید به ملچاک) و سپس به گستردگی ، و به طور کامل (رجوع کنید به نقل قول اخیر) .
با این دو عقیده ، ما خود را مجاز به افزودن عقیده ی خود می دانیم : ترجمه شناسی ، غنی ترین زمینه برای زبان شناسی تطبیقی از نظر هم زمانی است.
برای درک اینکه چرا ترجمه می کنیم ، چرا هنگام ترجمه تغییراتی اعمال کنیم، می بایست به تفاوت میان زبان ها توجه نماییم. با مشاهده ی این تفاوت ها، ما از ویژگی های هر یک از زبان های مورد نظر آگاه می شویم، همچنان که از شباهت های آنان. تنها با شناخت یک زبان نمی توان زبان شناسی عمومی انجام داد. ]در این صورت[ احتمالاً ما از نظر روانی در بند ساختارهای این زبان می مانیم. غنای زبان شناسی ساختاری آمریکایی به دلیل اهمیتی است که این مکتب به مطالعه ی زبان های آمریکایی هندی داده است. در حالیکه زبان شناس همواره و گاهی ناآگاه از این تفاوت ها از طریق ترجمه ی ذاتی به مقایسه می پردازد. بخصوص یک زبان شناسی symématique و صوری امکان را فراهم می آورد.
برای نمونه به مشکلات ایجاد شده در جریان ترجمه ی گروه های اسمی که در زبان مبدأ دارای حرف تعریف و عنصر ارجاعی نیستند، اشاره کنیم.
( جوانان امروز) les jeunes dʼ aujourdui Young people today"
با وجود این در این مثال ها بررسی سبک شناسی موضوع بحث نبوده، بلکه موضوع ابتدایی ترین و ضروری ترین مبحث گرامر [ حرف تعریف] بوده است. بنابراین این سطحی از [ گرامر] است که چندان مورد علاقه ی مترجم حرفه ای که حتی قبل از رویای مترجم شدن می بایست بر آن مسلط باشد، نیست. در آموزش زبان فرانسه، به عنوان زبان دوم، آموزش بر اساس روش استقرایی است ( پیش از این، برای آموزش زبان، مثال های ترجمه همانند نمونه هایی بود که [چند سطر پیش] بیان شد.)
هر دو حالت فاقد توضیح است و به این دلیل است که باید به یک توصیف واضح بپردازیم، هرگاه که بخواهیم ترجمه ی ماشینی انگلیسی – فرانسه ارائه بدهیم.در این صورت، سریعاً به این نتیجه می رسیم که که زبان فرانسه تقریباً همیشه نیازمند یک عنصر ارجاعی است که معین یا غیر معین است، علاوه بر این، حرف معین دارای دو نقش است، اولین نقش که به معنی واقعی کلمه را تعیین می کند:
مردی که در مقابلم می بینم L'homme que je vois devant moi
و نقش دیگر عام کردن اسم است:
خداوند انسان/ انسان ها را آفرید Dieu créa l'homme les home
آنچه موجب تحلیل زبان انگلیسی می شود که لازم است، به منظور ترجمه و بررسی مو به موی نظام آن است که بوسیله ی تفاوت معین-عام در زبان مبدأ بیان می گردد. حال آنکه همانطور که chafe در یکی از اولین آثارش درباره ی "معنا شناسی عام" اثبات می کند، تحلیل این تفاوت در زبان انگلیسی خیلی پیچیده به نظر می رسد.
یاکوبسون از این فرضیه حمایت کرد، به علاوه ژودسکانو نیز بار دیگر این فرضیه را از سر گرفت، که طبق آن، آنچه که ترجمه می شود؛ معناست و به طور متقابل هر ارائه ای از معنا لزوماً یک ترجمه است. الگویی دیگر در مورد اهمیتی که آنها به ادغام معناشناسی می دهند، غالب است.
این وضعیت در مورد گرامر لایه بندی لمب هم صادق بود، در حالیکه او با یک گروه پژوهشگر روی ترجمه ی ماشینی در برکلی کار می کرد.
همچنین می دانیم در استانفورد، گروه شانک که به مدت 4 سال روی هوش مصنوعی کار می کردند، از آن پس به ترجمه ی ماشینی روی آوردند.
به تازگی ویلکز در گفتگویی با عنوان An artificial intelligence approach to translate از این نوع معناشناسی که می بایست در چنین پژوهش هایی گنجانده شود و به ویژه لزوم به عقیده ی وینوگراد، گنجاندن عنصری که قادر به استنتاج با شد.
به علاوه نباید کارهای گروه یانگو را نادیده گرفت که در طول دهه ی شصت، اولین گروه بودند که به ترجمه ماشینی زبان ذاتی درعلامت گذاری محاسبه پرداختند.
در اروپا گرامر ارتباطی سکاتو برای ترجمه ماشینی در نظر گرفته شده است. نظریه ی شیلان از گروه کامبریج امکان برقراری یک ارتباط مستقیم میان معناشناسی و بعضی شاخص های آواشناسی، یعنی بعضی ویژگی های نوا گفتاری مثل تأکید و لحن در زبان انگلیسی را فراهم آورد.
می توان با بررسی اجمالی دهه ی اخیر دریافت که چگونه ترجمه ی ماشینی، ترجمه شناسی را که در چارچوب دانش رایانه محققین را ترغیب می کند تا الگوهای صوری ای که راهی برای معناشناسی باز می کنند، احیا کند.
در کنفرانس اخیر دانشگاه ام سی جی سیدنی لمب، از شبکه مفهومی که گرامر یک زبان به آن متصل می شود، صحبت کرد. به عقیده لمب، این شبکه تا حدی دارای مفاهیم و ساز و کارهای عملیاتی فرا زبان شناسی و گاهی جهانی اند.
اما در بیشتر موارد مفاهیم به واسطه ی زبان فهمیده و وارد شبکه می شوند. در نتیجه شبکه ی مفهومی شخصی که این مفاهیم را از یک زبان مشخص فرا گرفته به نوعی با فردی که این مفاهیم را در زبانی دیگر فرا گرفته، متفاوت است.
به فرضیه ی ورف باز می گردیم. اغلب او به این نتیجه می رسد که ترجمه ای که طبق گرامر و فرهنگ صحیح است، به دلیل تفاوت های ارتباطی مفاهیم زبان اول و زبان دوم در شبکه جمعی به وجود آمده، متزلزل است.
یک مثال بسیار نزدیک را در نظر می گیریم و واژه ی « ملی » در کاربردی مانند: مجلس ملی در مجلس کبک تشکیل جلسه داد. هر چند، در فرهنگ های فرانسه و انگلیس که همگی مانند نحو مربوط به کلمه هستند، به نظر می رسد واژه نشنال را ترجمه ناسیونال تعیین کنند، این یک معال نادرست است.زیرا محل مفهوم درونی برای واژه « نشنال» در شبکه مفهومی انگلیسی زبان به طور مختصری نسبت به وضعیت واژه « ناسیونال» در شبکه فرانسه-کانادایی زبان تغییر مکان داشت. به به نظر ما ( مطمئناً از نظر یک انگلیسی زبان) شاید ترجمه ی مجلس ملی به مجلس عام وفادارتر باشد که مسلما برای انجام آن خیلی دیر است.
هر چند استدلال ...برای درج ترکیب معنایی هر الگوی ترجمه در نظر ما استدلالی است که ویلکز در آخرین کتاب خود آورده است و همچنین همانند بسیاری از نوشته های پیشین وی که مربوط به زمان پیش از همکاری او با گروه مسترمن در کامبریج بوده است.
به طور خلاصه این استدلال بر لزوم تمایز میان معناهای متفاوت یک واژه واحد تاکید دارد.
واژه پست در جمله انگلیسی زیر یک مثال خاص است:She went to the post.
او به اداره پست رفت
آیا ما باید این واژه را به پست،poteau یا حتی اگر منظوراسب مسابقه است به خط شروع ترجمه کنیم.
(اینجا ما فرض میکنیم که در چهارچوب ترجمه می توان معادلی میان"تفاوت معنا" و "تفاوت تولید" قائل شد.
در موارد معدود این ابهامات درون عبارت می تواند از طریق موارد شبه دستوری شبه معنایی حل شود؛ همانند آنهایی که ما در نظام TAWM پیاده کردیم.برای ما معیار تصمیم هم گروه های یک فعل به همراه طبقه ای از فاعل و وابسته هاست.
برای نمونه know(دانستن) به savoir ترجمه می شود با یک وابسته جمله، و اما گاهی بهconnaitre ترجمه می شود با طبقه های دیگر موضوع( از این گونه مطمئنا بسیار است)
اما مشاهدات انکارناپذیر انجام یافته توسط ویلکز این است که اغلب معنای یک کلمه از طریق هیچ کدام از عوامل جمله حاوی آن کلمه تعیین نمی شود: باید معنای کلی متن را با پیاده کردن معیارهای کلی میان تمامی عبارات متن در نظر گرفت.
بدین گونه این امر به سوی نقد نه تنها محدودیت های تحمیلی از سوی گرامرین های گشتاری به نفع نحو و به ضرر معناشناسی می رود بلکه تلاشی در جهت قرار دادن کلیت دستور زبان بر دستور زبان جمله مستقل است.
این تجربیات مشابه هستند که ما را به سوی گروه TAUM سوق می دهند تا کوشش هایی در حوزه ترجمه با بهره گیری از شبکه های معنایی و چندگانه پیشنهادی از سوی هوفمن( شبکه س) صورت گیرد.
بریان هریس
دانشگاه مونترال
"La traductologie, la traduction naturelle, la traduction automatique et la sémantique"
Brian Harris
ترجمه شناسی،ترجمه ذاتی ،ترجمه ماشینی و معنا شناسی[5]
بریان هریس( دانشگاه مونترال)[6]
[1] ب هریس"استدلال و پیشنهاد برای زبانشناسی" مجله های زبانشناسی اوتاوا شماره1، 1972
[2] ژ.کتفورد، تئوری زبانشناسی ترجمه، دانشگاه آکسفورد، لندن،1965
[3] آ.ژودسکانو،1968، ترجمه انسانی و ترجمه ماشینی، جزوه 1، ص50
[4] سخن گوی کبک که گویش محلی را بهره برداری کرد
[5] مجله زبانشناسی شماره2،1973،ص 133-146
[6] نقطه شروع این کنفرانس کتاب آ.ژودسکانو،ترجمه انسانی و ترجمه ماشینی، دو جزوه، دونود، پاریس، 1969
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید
Key concepts :
Good feedback is rare. It can take a long time to find people who know how to provide useful criticism, instead of simply telling you all the things they think are “wrong” with you or whatever you’ve made. A good critic spends as much energy describing what something is, as well as what it isn’t. Good criticism serves one purpose: to give the creator of the work more perspective and help them make their next set of choices.
Bad criticism uses the opportunity provided by someone else’s work to make the critic feel smart, superior or better about themselves: things that have nothing to do with helping the recipient of the critique (Or in the case of movie reviews, the reader of the critique). Given the difficultly of creative work, it would seem that giving and receiving useful feedback should be an important part of what designers, writers, programmers and others are taught to do. This essay attempts to serve that purpose.
There are four fundamental assumptions bad critics make:
Let’s work with these one at a time. First, the idea of objective measures runs against everything we know about the history of man made things. To objectively measure how good and bad anything is would require not only that the universe is objective, but that the people in it are objective. There is no film, book, software, website, or album that is universally liked by everyone (including those who have the word critic in their job title). Some people may be more informed or knowledgeable than others, but this doesn’t make their opinions objective.
More important perhaps is the idea of measurement. To measure how good or bad something is requires knowledge about the intent of what the thing is trying to do. If you show me a frying pan that you’ve made, and I criticize it for not playing MP3 files, there’s a mismatch of intention in what we’re trying to measure and evaluate. Unless the intention of the work is clear to everyone “I want to make omelets”, good criticism is impossible. There are an infinite number of intentions and goals in the universe, and if two people can’t agree on what the creators intentions are, real communication is impossible. It might be fair to say that the intentions of a work should be transparent in the work itself: A toaster oven should look vaguely like something that can receive slices of bread. But in the case where the intentions aren’t clear, critics have a choice: they can trust the creator and invest more energy trying to sort out what the intentions are, or they can assume the worst about those intentions and begin criticizing what they don’t understand.
Second, believing that one person has sole possession of good perspective is a contradiction in terms. Good perspective by definition means the recognition of how many alternatively valuable perspectives there are on any matter. Two smart knowledgeable people might both love the new super-thin I-mac design or the recently U.S. released film Hero, but for entirely different and non-overlapping reasons. Good criticism generally comes with some degree of humility and respect for the possibility of other equally valid points of view. The better the critic, the more holistic their sense of how their own perspectives and tastes fit into the diverse pool of informed opinion of others.
Third, respect and ridicule don’t mix well. To offer good criticism must be an act of respect: an act of communication with the intention of helping the other person do better work, or understand their work better. If you are shaping sentences and remarks to be snide, snarky, or sarcastic, the intention of being helpful is unlikely to be served (Unless you know the recipient of the criticisms well enough to be comfortable razzing or joking with them about their work). It’s entirely possible to offer criticism, commentary and advice without any negative energy attached: it’s just so rare that we see it done properly that most of us don’t realize it’s possible, much less more effective.
Lastly, finding a valid criticism doesn’t mean that it can be fixed or is worth fixing. In many situations responding to one kind of criticism will just make the design or the work vulnerable to another kind of criticism. A film or essay that is dark and brooding could be made lighter and funnier, but then another critic could say “it wasn’t dark and brooding enough”. And in some cases, fixing a particular problem will cause other problems that are worse. Until the creator explores the alternatives presented by feedback, it’s impossible to know whether responding to a piece of criticism is possible, much less desirable.
Collectively, this means that criticizing and giving feedback should be a thoughtful activity. If you’re flippant, arrogant, dismissive, curt or annoyed while giving feedback, you’re probably making one of the four assumptions above and not giving very good criticism.
Now I’m not saying that finding fault isn’t useful. On the contrary, it’s very important. It’s just that of equal importance in understanding the value of a design, algorithm, script, or film is to know what isn’t broken, or god forbid, what’s actually done brilliantly. What you want to do when you are offering criticism is to live up to the second definition listed above: Careful evaluation and judgment. To do this you need to do the following:
http://uncavim20.unc.edu.ar/pluginfile.php/63529/mod_resource/content/2/Vermeer,%20Nord.%20Functionalcommunicative%20approaches%20to%20translation.pdf
http://www.dissertation.de/FDP/3898257770.pdf