- نویسنده : رسول صباغی
- تاریخ : ۱٢:٤٩ ب.ظ - ۱۳٩۱/٧/٢٠
- نظرات : (0)
به سایت زیر مراجعه نمایید :
http://profdoc.um.ac.ir/pages/11783-زبان%20شناسى.html
دسته بندی : مقالات زبان شناسی
به سایت زیر مراجعه نمایید :
http://profdoc.um.ac.ir/pages/11783-زبان%20شناسى.html
1. شباهت ها و تفاوت ها رو میشه در 1 . معنا , 2 . ساختار , 3 . کاربرد , 4. قوانین و 5 . ویژگی های متنی و سخنی پیدا کرد .
2. بررسی مقابله ای دو نوع داره : بررسی مقابله ای نظری و بررسی مقابله ای کاربردی : نظری براساس چارچوب های نظری خاص است که شامل
کتاب :
1. Equivalence can be primarily established reference to 1.meaning , 2 . structure . 3.function ,4 Rule or proccess and 5. textual and discoursal features .
1. مترجم با انتخاب های زیادی روبرو هست که برای اینکه انتخابش درست باشه باشه طبق نظریه ترجمه عمل کنه .
La traduction appelle une theorie en acte, Jean-Rene Ladmiral میگه ترجمه همون نظریه در عمل هست ( یعنی کار سختیه دیگه )
کتاب :
A translator, perhaps more than any other practitioner of a profession, is continually faced with choices, for instance when he has to translate words denoting quality, the words of the mental world (adjectives, adverbs, adjectival nouns, e.g. 'good', 'well*, 'goodness'), rather than objects or events. In making his choice, he is intuitively or consciously following a theory of translation, just as any teacher of grammar teaches a theory of linguistics. La traduction appelle une theorie en acte, Jean-Rene Ladmiral has written. Translation calls on a theory in action; the translator reviews the criteria for the various options before he makes his selection as a procedure in his translating activity..
*روح اللّه چاوشی
این مقاله در 4 بخش به بیان مطالبی در باب مسائل بنیادین دانش ترجمه میپردازد؛بخش اول به تعریف فرایند ترجمه اختصاص دارد،بخش دوم انواع ترجمه را با ارائه مبنایی علمی گزارش میکند،در بخش سوم نکاتی در باب آسیبشناسی ترجمه مطرح خواهد شد و بخش چهارم نیز به بحث کاربرد ترجمه اختصاص دارد.دانش«ترجمه پژوهی» در میان پژوهشگران ما چندان مورد توجه نیست و این در حالی است که برای ارزیابی ترجمهها و نقد علمی آنها و در نهایت به دست آوردن ترجمههایی مفید و راه بهرهمندی از آنها به چنین دانشی نیاز مبرم داریم.سر فصلهایی که در این نوشتار مختصر مورد توجه قرار گرفتهاند،هریک میتواند به عنوان حلقهای از یک ساختار علمی برای نقد و پژوهش در باب ترجمه دانسته شود.
1-فرهنگنویسان 2 معنا برای واژه«ترجمه» بر شمردهاند؛نخست تبدیل متنی از زبانی به زبان دیگر که گاه فارسیزبانان واژه«برگردان» را جایگزین آن میکنند و دیگری گزارش احوال زندگانی اشخاص.شاید بتوان وجه تشابه این دو معنی را در فرایند«گزارشگری»یافت که هر 2 معنی بر آن مرتبطند.اما صرف نظر از اینکه میتوان وجوه تشابهی میان این دو معنا یافت یا خیر،باید گفت آنچه در این نوشتار مورد بررسی قرار خواهد گرفت،معنای نخست ترجمه یا به عبارتی«برگردان اثر انسانی از زبانی به زبان دیگر»است.
2-اثر انسانی به وسیله نشانهها ظاهر میشود. زمانی که نشانهها در کنار یکدیگر قرار میگیرند و با نظم خاصی معنادار میشوند،«متن»شکل میگیرد.اگر انسانی بخواهد با انسانی دیگر در بستر متن او ارتباط برقرار کند،ناگزیر از درک نشانههای وی و نظم حاکم میان آنها(زبان) است؛چرا که آنچه هویت هر زبان را تشکیل میدهد،کیفیت و کمیت نشانهها و قواعد حاکم بر آنهاست.اما گستردگی انسانها در زمانها، مکانها و فرهنگهای متفاوت،مانع به کار بستن زبانی واحد است.بدین ترتیب هر زمان،مکان و فرهنگی زبان خاص خود را پرورده و به کار گرفته است.وظیفه خطیر ایجاد ارتباط میان انسانهایی که زبان یکدیگر را درک نمیکنند،همواره بر عهده مترجمان بوده است.
3-اگر زبان را مجموعهای از نشانههای مضبوط و نظم حاکم میان آنها-با قید معنادار بودن- بدانیم،اثر انسانی(متن)را در معنای وسیعی مورد ملاحظه قرار دادهایم.بدین ترتیب هر نوع اثر انسانی-اعم از آثار مکتوب،نقاشی،فیلم و...- در این معنا از متن مندرج است.در صورتی که مراد ما از ترجمه نیز تبدیل و جایگزینی نشانهها و نظم حاکم میان آنها از زبانی به زبان دیگر باشد،در نگاهی کلان بحث ما در برگیرنده همه انواع متن است.اما از آن روی که معنای خاصی از زبان-که در تکلم و نگارش از آن بهره میگیریم-همواره نگاه ویژهای را از سوی جستوجوگران به خود جلب کرده است و از دیگر سو بیشترین مصادیق ترجمه در بستر زبان بدین معنای خاص شکل گرفته است،ما در ادامه بحث،صرفا این زبان را مورد کندوکاو قرار میدهیم.
به طور کلی نشانههای زبانی را میتوان به 2 قسم طبقهبندی کرد:1-آن دسته که از استقلال معنایی برخوردارند؛2-دستهای که از استقلال معنایی برخوردار نیستند.نشانههای گروه دوم برای شکلگیری گروه اول به کار میروند و به تعبیری در پای آنها قربانی میشوند. نشانههایی از قبیل حروف الفبا،حروف اضافه، پیشوندها،پسوندها و...را میتوان از این زمره دانست.اما نشانههای گروه اول گاه معنای تصوری (مفهومی)و گاه معنای تصدیقی(گزارهای)دارند؛ هریک از این دو قسم نیز میتوانند بسیط یا مرکب باشند(البته بسیط و مرکب بودن در این موارد نسبی است).برای نمونه میتوان مفاهیم و گزارههای زیر را با هم مقایسه کرد:
الف-حسن،آب،غرق شدن،کودک چهار ساله لال،امواج طاغی ساحل مدیترانه،خفگی بر اثر غرق شدن.
ب-حسن در آب غرق شد.کودک 4 ساله لال بر اثر غرق شدن در امواج طاغی ساحل مدیترانه خفه شد.همان طور که ملاحظه شد، نشانههای تصوری در مقایسه با نشانههایی که استقلال معنایی ندارند،مرکب بوده اما نسبت به نشانههای تصدیقی بسیط هستند.این شرایط
http://www.noormags.com/View/GetFile.ashx?ArticleId=568232&Type=HTM&LID=1
آموزش ترجمه از نظر بعضیها بیفایده است و از نظر بعضیها ضروری. رضا رضایی از جمله مترجمانی است که از آموزش ترجمه دفاع میکند و انتقال سینه به سینه و کارگاهی تجربیات ترجمه را بسیار مهم میداند. او در عین حال «تولید» مترجم را رد میکند و معتقد است هر کس را با توجه به علایقش باید آموزش داد. کمرنگ بودنِ ارتباط بخش آموزش و بازار ترجمه ایران هم نشان میدهد که بحث در این خصوص را باید جدی گرفت.
شما که هم متخصص ترجمهاید هم شطرنج، به نظرتان کدامیک از اینها را میشود درس داد؟
شطرنج با ترجمه یک فرق اساسی دارد. شطرنج استعداد ذاتی میخواهد، ولی برای ترجمه فکر نمیکنم استعداد ذاتی لازم باشد. میشود ترجمه را آموزش داد. البته شطرنج را هم میشود آموزش داد؛ افراد میتوانند مبانی و اصول را یاد بگیرند و پیشرفت کنند. حتی میشود آنها را آماده مسابقات کرد. اما از یک حدی به بعد، استعداد بازیکن تعیین کننده است. شاید شطرنج به هنر نزدیکتر باشد تا ترجمه. در رشتههای هنری چیزهای دیگری غیر از آموزش استاندارد لازم است. حالا اسمش را ذات بگذارید؛ غریزه بگذارید؛ هر چه که باشد. نقاشی را میتوانید به شاگرد یا دانشجو یاد بدهید، ولی نقاش نمیتوانید بسازید. در ترجمه به نظر من این طور نیست. در ترجمه میتوانید اصول و مبانی و مقداری کار عملی را به شاگرد یاد بدهید؛ البته به شرطی که اصول درست تعریف شده باشد و استاد هم به تدریج اجرایش کند و مثلا از پله اول نپرد پله پنجم. به هر حال، بحث آموزش شطرنج با آموزش ترجمه فرق دارد. به جای این شطرنج که شما مثال زدید، میشود بگوییم موسیقی یا نقاشی.
اصول موسیقی را میتوانید در دانشگاه درس بدهید اما موسیقیدان نمیتوانید بسازید. حتی به نوازنده میتوانید همه فنون را یاد بدهید اما دلیل نمیشود که او خوب بنوازد. استعداد هنری لازم است. اما در ترجمه، ماجرا را به این غلظت نمیبینم. اگر بپرسید ترجمه فن است یا هنر، بیتردید میگویم فن است. اگر بگویم هنر است، به نحوی باب آموزش را بستهام و از این بابت احساس خطر میکنم. اصولا معتقدم ترجمه قابل آموزش و انتقال است؛ و میشود مترجم تربیت کرد. حالا این مترجمان بعدا در حوزههای مختلف کار خواهند کرد. یکی ممکن است روی متن اقتصادی متمرکز شود و دیگری روی متنهای پیچیدهتر ادبی یا هنری یا فلسفی. وقتی آموزش ترجمه دیده باشید، یعنی مبانی کار را میدانید و میتوانید در رشتهای که تخصص تان هم هست خوب ترجمه کنید.
پس این که کار بعضی مترجمان بهتر از بقیه است نشانه استعداد و قریحه ترجمه نیست؟
علت بهتر بودنشان این است که کار بیشتری کردهاند. ممکن است بگویید بعضی از مترجمها بااستعدادترند. قبول دارم، اما آنها کار بیشتری کردهاند، مطالعه بیشتری هم کردهاند. فرض کنید یک متن ادبی را دو نفر ترجمه کردهاند و ما مقایسه میکنیم و میگوییم یکی بهتر ترجمه کرده. واقعیت این است که چنین مقایسهای را با یک سری اصول و مبانی انجام میدهیم. یعنی جنبه کیفی و اجرایی ترجمه را کالبدشکافی میکنیم و به جنبه کمی میرسیم. هر علم و فنی را به همین شکل بررسی میکنند. در ترجمه استعداد محض مطرح نیست. میتوانیم ببینیم مترجم در آن حوزه چه قدر مطالعه کرده، چه قدر به موضوع اشراف داشته، ادبیات فارسیاش چه قدر قوی بوده. فقط نمیگوییم فلانی بااستعداد است، بلکه همه این موارد را با هم میبینیم. درواقع مترجم به جایی میرسد که احاطه کامل به متن پیدا میکند و از پسِ متن بر میآید. البته در حوزههای بخصوصی مثل ترجمه شعر یا قطعههای ادبی، ماجرا بغرنجتر میشود و من قائل هستم که چیزی به نام استعداد، شم، غریزه، تشخیص.. یا هر اسمی که رویش بگذارید آنجا عمل میکند. ولی بحث ما عامتر است.
با توجه به این دیدگاه، اولویت با ترجمه است یا با تسلط بر موضوع متن؟ مثلا مترجم متن فلسفی باید در درجه اول مترجم باشد و فلسفه هم بداند؟ یا بر عکس؟
به نظر من اولویت با این است که مترجم باشد. وقتی کسی میخواهد متن را به فارسی برگرداند باید اول مترجم باشد و بعد بر موضوع متن هم اشراف داشته باشد. روند عکسش خیلی درست از آب در نمیآید. البته خیلیها هر دو جنبه را دارند. مثلا کسانی اهل فلسفهاند و اصول ترجمه را هم میدانند و به همین خاطر متن فلسفی را خوب ترجمه میکنند. از طرف دیگر، هر مترجمی لزوما نمیتواند فلسفه ترجمه کند. مترجم باید در حوزههایی که به آنها احاطه دارد ترجمه کند. مترجم شارح نیست، مترجم مترجم است.
با این حساب، مترجمی را که به صورت تجربی کار میکند در چه موقعیتی میبینید؟
فکر میکنم مدام در معرض خطر است. اگر مبانی ترجمه را نداند، امورش را صرفا بر اساس کار و تجربه روزمره پیش میبرد. البته همین مترجمان وقتی سختکوشی نشان میدهند در دراز مدت میتوانند در موقعیت بسیار بهتری قرار بگیرند. مترجمی که سالها کار کرده، قطعا خودش نظریاتی راجع به ترجمه دارد.
بسیاری از مترجمان مطرح ایران هم مترجمانی هستند که در طول زمان و با کار زیاد مترجم شدهاند.
بله. اینها راه آزمون و خطا را طی کردهاند و بر حوزههای کارشان مسلط شدهاند. اکثر مترجمان خوب مملکت ما همین طور هستند و کار و مطالعه زیادی داشتهاند. از طرف دیگر، هستند کسانی که اصول و مبانی ترجمه را خیلی خوب میدانند اما در عرصه عملی ترجمه، کاری انجام نمیدهند. اینها منتقدان خوبی برای ترجمه هستند؛ میتوانند متن ترجمه شده را خوب کالبدشکافی کنند و نظر بدهند. ولی خودشان لزوما مترجم نیستند، چون جنبه آزمون و خطا و کارگاهی ترجمه را طی نکردهاند. هیچ کدام از این دو قطب، فی نفسه کامل نیست. کسی که تجربی کار میکند بینیاز از دانستن مبانی و اصول نیست.
اما کسانی که امروز آموزش ترجمه میبینند، ظاهرا ارتباط شان با بازار ترجمه خیلی گرم نیست.
اشکال به سیستم آموزشی ما برمیگردد. باید دید اصولا دانشگاهها و مراکز آموزشی ما متخصص برای کار در بازار تربیت میکنند یا نه؟ در بسیاری از رشتهها این اتفاق نمیافتد. البته حساب علوم دقیقه و رشتههای فنی مهندسی و پزشکی جداست. دانشجویان این رشتهها بعد از فارغ التحصیلی وارد بازار کار میشوند و نیازهایی از اجتماع را برطرف میکنند. ساختمان و جاده میسازند، بیماران را معالجه میکنند. اما فرض کنید کسی بد ترجمه کند. چه اتفاقی در جامعه میافتد؟ در ظاهر اتفاقی نمیافتد اما در عمق، فاجعهای رخ میدهد که برای خیلیها شاید ملموس نباشد. واقعیت این است که نظام آموزشی ما در بعضی رشتهها بهتر کار میکند و برنامه ریزی مدونتری دارد اما در رشتههایی که در ظاهر به امور روزمره مردم مربوط نمیشود سرمایهگذاری کمتری صورت میگیرد. نظام آموزشی مترجم تربیت نمیکند که به نیاز اجتماعی مشخصی جواب بدهد. درست است که اصول ترجمه در دانشگاه آموزش داده میشود، اما بحث کار زیاد که الان مطرح کردیم چه طور باید در چارچوب دانشگاه قرار بگیرد؟ افرادی در این بین هستند که خودشان از روی علاقه در کنار برنامه دانشگاه، کار عملی انجام میدهند و مترجم میشوند. اما این را نمیتوان به حساب نظام آموزشی گذاشت چون از 50 نفری که این آموزش دانشگاهی را میبینند چند نفر بیشتر وارد این مسیر نمیشوند.
شما مقتضیات آموزش ترجمه را چه میدانید؟
در ترجمه به طور کلی باید زبان مبدا و مقصد و موضوع متن را درست بشناسیم و به آنها مسلط باشیم. حالا سوال این است که آیا اگر کسی هر سه اینها را داشت قطعا مترجم میشود؟ به نظر من هر کدام از این سه جزء، هزار جور اشکال بر میدارد؛ هم در آموزشش و هم در آزمون و خطای تجربیاش. خود من 32 سال است دارم ترجمه میکنم اما راهنمایی نداشتهام و با آزمون و خطا پیش رفتهام. نظام آموزشی اگر درست کار کند میتواند این راه آزمون و خطا را کوتاهتر کند. مترجمی را که در حال دانش اندوزی است میتوان راهنمایی کرد. برگزاری بعضی کارگاهها با مترجمان پیشکسوت میتواند خیلی کارساز باشد و جلوی اتلاف انرژی بیشتر را بگیرد.
ظاهرا الان نظام آموزشی تکلیفش معلوم نیست و گاهی تاکید بیشتر روی آموزش زبان خارجی است تا ترجمه آن.
بله همین طور است. دانشجویان مجموعهای از اطلاعات را درباره ترجمه کسب میکنند اما آیا آنها را اجرا هم میکنند؟ نفس آموزش جنبههای مختلف زبان برای آموزش ترجمه ایرادی ندارد. اما کنارش چیزهای دیگری هست که مغفول مانده است. مثلا باید زبان را در سطح بالاتری آموزش داد. در عین حال نمیتوان به پنجاه نفر، یک متن واحد برای ترجمه داد. افراد گرایشها و استعدادهای مختلف دارند. یکی فلسفه بلد نیست، یکی هنر بلد نیست، یکی مکانیک بلد نیست. متن واحد برای آنها جواب نمیدهد. کارگاه ترجمه باید حالت استاد و شاگردی داشته باشد و باید دید هر کس چه گرایشی دارد. آدم با آدم فرق میکند و ترجمه هم در نهایت یک کار فردی است. نمیتوانید پنج مترجم مثل هم تولید کنید. باید نقاط قوت و ضعف هر مترجم را پیدا کنید و این کار دراز مدتی است. در چهار سال آموزش ترجمه، استاد باید در ارتباط مستقیم با مترجم باشد. برخورد یکسان فقط در مورد کلیات جواب میدهد؛ مثلا یکسری متنهای کلاسیک فارسی را باید به صورت مشترک خواند. اما از لحظهای که قلم روی کاغذ میآید، آدمها با هم فرق میکنند و این تازه میشود کارگاه؛ تقسیم بندی باید طوری باشد که استاد مثلا با پنج نفر کار کند، نه بیشتر. باید برای آنها خوراک ترجمه فراهم کند و انرژی روی کارشان بگذارد. آن وقت، به تدریج امید میرود که اینها مترجم بشوند.
ظاهرا مساله اشراف به زبان فارسی هم در ترجمه اهمیت زیادی دارد. به نظر شما توجه به زبان فارسی در آموزش ترجمه چگونه باید باشد؟
اصل قضیه این است که مترجم باید متن را به زبان فارسی بنویسد و خواننده هم باید آن را بفهمد. اینکه مترجم از متن انگلیسی چه فهمیده، به چشمِ خواننده نمیآید. خواننده میخواهد خودش از متن فارسی برداشتهایی بکند و وظیفه مترجم هم انتقال همین مطلب است. خواننده کار ندارد که مترجم، انگلیسی را کی و کجا یاد گرفته. او میخواهد فهم مترجم از متن را به زبان فارسی بخواند. ویترینِ ترجمه، متن فارسی است و خواننده فارسی زبان با محصول ترجمه ارتباط برقرار میکند.
بعضی مترجمهای شناخته شده ایرانی هم هستند که شاید انگلیسی را به راحتی حرف نزنند اما فهم این زبان و انتقال معنا به زبان فارسی را خیلی خوب بلدند.
بله، چون عادت میکنند انگلیسی را به فارسی بفهمند. هر جمله انگلیسی که بخوانند فورا در ذهنشان به فارسی تبدیل میشود. اما این را در نظر بگیرید که چنین مترجمی، زبان انگلیسیاش بهتر از خواننده متوسط انگلیسی زبان است و مثلا مقالات انگلیسی را بهتر از او میفهمد.
ظاهرا کار مترجمان ادبی بیشتر از بقیه مترجمان در سطح جامعه نمود دارد. به نظر شما آموزش چه قدر میتواند روی کار مترجم ادبی تاثیر بگذارد؟
برای بررسی این موضوع باید تفاوتی بین متون توضیحی و ادبی قائل شویم. متون توضیحی متونی هستند که مساله سبک در آنها مطرح نیست یا کمتر مطرح است. قرار است اطلاعاتی از طریق متن به خواننده منتقل شود. با گزارش دقیق طرفید و آن را به زبان فارسی روزمره ترجمه میکنید. اینجا جای سبک پردازی نیست. این متون اصولا آسانتر از متون ادبی هستند. اما متن ادبی در کنار اطلاعاتی که به خواننده میدهد، سبک هم دارد. شما با اثر ادبی- یعنی آفرینش خلاقانه متن- مواجهید. اینجا باید هم متن را بشناسید و هم جهان نویسنده را. پس باید نقد راجع به آن بخوانید، باید متن را کالبدشکافی کنید و جای ابهامی برایتان نماند و بعد تازه آن را به زبان فارسی منتقل کنید. سبک هم به خیلی چیزها بر میگردد. مثلا این که متن چه موقعی نوشته شده؟ برای چه کسی؟ اصلا چرا نوشته شده؟ منتقدان راجع به آن چه نظری داشتهاند؟ باید به همه اینها توجه داشت. متن را نمیتوان در تاریکی ترجمه کرد. مترجم بر اساس یک سری معلومات تصمیم میگیرد و متن را به فارسی در میآورد، اما در فارسی هم این متن باید سبکی داشته باشد. اگر نویسنده در متن اصلی، عنصر طنز را پررنگ کرده، باید خواننده متن فارسی هم این طنز را حس کند. اگر خواننده انگلیسی زبان این متن را میخواند و به گریه میافتد، خواننده فارسی زبان هم حداقل باید اشک در چشمش جمع شود.
اما بازتولید متنی که در زمانی دیگر نوشته شده و سبک نوشتاری خاصی دارد چه قدر ممکن است؟
حتی یک نویسنده واحد هم نمیتواند به سبکهای خیلی مختلفی بنویسد. میشود قضاوت کرد که در کدام سبک قویتر یا ضعیفتر بوده. اما وقتی مترجم متنی را انتخاب کرده که سبک بارزی در آن وجود دارد، باید تلاش کند سبکی مابهازای آن در فارسی ارائه بدهد. البته سبک صد در صد قابل انتقال نیست، چون با دو فرهنگ متفاوت سر و کار داریم. اما تلاش مترجم باید نزدیک شدن به آن صد در صد باشد. ما به ازای آن سبک را باید بیابد یا بسازد.
یعنی مترجم میتواند در سبکهای مختلف ترجمه کند؟
در عالم نظر میگویم بله، اما در عمل چه میشود گفت. ممکن است مترجم متن را اشتباه انتخاب کند و در پیدا کردن سبک ما به ازای آن در فارسی شکست بخورد. ولی اگر از پس کار برآمد، میشود مترجم موفق. مترجمان هم در همه کارهایشان لزوما به یک اندازه موفق نیستند. اما جدا از این دو نوع متن توضیحی و ادبی که گفتم، متنهای بینابینی هم هست. مثلا متونِ گزارش گونهای که تا حدی سبک هم دارند. یا برخی متون ادبی هستند که گویا کمی به متن توضیحی نزدیک میشوند. مترجم با درک مساله میتواند بینابین متون حرکت کند. پس در درجه اول، مترجم باید بداند واقعا با چه متنی مواجه است. سبک دارد؟ چه سبکی است؟ چه طور باید ما به ازایش را پیدا کرد؟ آیا این سبک در فارسی مسبوق به سابقه است؟ اگر نیست باید چه کار کرد؟ اگر مترجم از یک متنِ سبکدار ادبی، ترجمهای ارائه دادکه به متن توضیحی نزدیک بود یعنی موفق نبوده است. پس مترجم به درجات مختلفی موفق و ناموفق است. اما در هر صورت، نتیجه کار این است که مترجم متن را به فارسی مینویسد. باید قبلا با متون فارسی معاصر و کلاسیک کاملا ورزش کرده باشد تا بتواند متن فارسی را خوب بنویسد.
پس آموزش سبک در تربیت مترجم ادبی مهمتر از هر چیز دیگر است؟
بله، اما آموزش ترجمه نباید با متن ادبی شروع شود. مترجم باید اول با متنهای توضیحی سر و کار داشته باشد. نمیتوان برخی متون ادبی را که هنوز موضوع بحث و مناقشه منتقدان هستند به دانشجوی مترجمی بدهید و انتظار کار خوبی هم داشته باشید. کاری از دستش برنمی آید جز این که این متن ادبی را به شکل توضیحی ترجمه کند. این تقسیمبندیها باید در آموزش ترجمه مورد توجه باشد و تمرکز هم در آغاز باید روی متن توضیحی باشد. مترجم بعدا به تدریج میتواند با مطالعه و کار زیاد به علایق ادبیاش هم بپردازد.
با این حساب بحث آموزش زبان و آموزش ترجمه را در این راه باید چه طور تقسیم بندی کرد؟
آموزش زبان باید هدف داشته باشد. آموزش زبان و آموزش ترجمه دو آموزش مختلفند که با یکدیگر همپوشانی هم دارند. در آموزش ترجمه، باید دید فهم متونی که قرار است مترجم در آینده ترجمه کند از چه مجراهایی حاصل میشود. بیرون از دانشگاه، راه حرکت بازتر است. میشود برای کسانی که زبانشان خوب است و فرضا به متن ادبی هم علاقه دارند کارگاه برگزار کنیم و نشان دهیم که متن را چه طور میتوان بهتر ترجمه کرد. در مورد نقد ترجمه و نقاط ضعف و قوت متن ترجمه شده هم در این کارگاهها میشود بحث کرد.
نقد ترجمه را هم به نظرتان میشود آموزش داد؟
صد درصد. البته بعضیها در نقد ترجمه فقط به مقابله ترجمه با متن انگلیسی میپردازند و مغایرتهای متن ترجمه شده با متن اصلی را ذکر میکنند. فرض کنیم این مغایرتها برطرف شد. آیا حالا با ترجمه خوبی سر و کار داریم؟ بحث نقد ترجمه تازه از اینجا شروع میشود. اصلا متن ترجمه شدهای که پیش روی ما هست خودش یک اثر است. اگر این اثر به زبان فارسی به شما مجال و امکان نقد داد یعنی ترجمه خوبی است. ممکن است اشتباهاتی هم در این ترجمه وجود داشته باشد که میشود سراغ متن انگلیسی رفت و آنها را پیدا و اصلاح کرد. وقتی متن ترجمه شده فارسی، شما را به درک و فهم متن راهنمایی کرد یعنی بخش اصلی کار ترجمه جواب داده است. در عین حال، شاید ترجمههایی را ببینید که در ظاهر مغایرتی با متن اصلی ندارند، اما اصلا خوشخوان نیستند. این خودش فتح بابی است برای نقد. پس نقد ترجمه صرفا به معنی مقابله متن فارسی با انگلیسی نیست.
فکر میکنید آموزش ترجمه در کشورهای دیگر چه قدر با ایران فرق داشته باشد؟
مشابهت بین زبانهای اروپایی زیاد است و ترجمه بین این زبانها مشکلات کمتری دارد. مثلا ترجمه از فرانسه به انگلیسی اصلا بهاندازه ترجمه از فرانسه به فارسی چالش ایجاد نمیکند. در بسیاری از کشورهای غربی اصلا اسم مترجم روی جلد کتاب نمیآید چون مترجم کار خیلی سختی انجام نداده است. در عین حال، تا آنجا که من اطلاع دارم، عمده مترجمان ادبی در غرب، کار کارگاهی و تجربی کردهاند و رشته تحصیلی شان ترجمه نبوده است.
شما که نبود کارگاههای موثر ترجمه را در دانشگاههای ما مشکل بزرگی میدانید چه نکات دیگری را برای بهبود آموزش ترجمه در ایران پیشنهاد میکنید؟
در حالت مطلوب، دانشجو باید در مدت زمان طولانی و تحت نظر استادان، کتابی را در حوزه علاقهاش انتخاب و ترجمه کند و دانشگاه هم حامی این پروژه باشد. این شرایط فعلا فراهم نیست. اما همچنان تاکید میکنم که ترجمه باید محصول داشته باشد و صرفِ معلومات تئوریک راه به جایی نمیبرد. ترکیب تئوری و عملی لازم است. اگر کسی متنی را ترجمه کرد و با تئوری هم توانست از ترجمهاش دفاع کند، یعنی راه را درست رفته است. تا آنجا که اطلاع دارم از سال 1351 تا حالا مترجم در مراکز آموزشی ایران تربیت شده و چند هزار فارغ التحصیل داشتهایم. باید دید اینها کجا هستند و چرا وارد بازار ترجمه نشدهاند و اثری از آنها نمیبینیم.
mehrnameh.ir
by Abdolmehdi Riazi, Ph.D. Associate professor, Department of Foreign Languages & Linguistics Shiraz University, Shiraz, Iran
|
Abstract
It is conventionally believed that familiarity with the source and target languages, as well as the subject matter on the part of the translator is enough for a good translation. However, due to the findings in the field of text analysis, the role of text structure in translation now seems crucial. Therefore, the present paper sets out with an introduction on different types of translation followed by some historical reviews on text analysis, and will then describe different approaches to text analysis. As a case in point, a text analysis of the rhetorical structure of newspaper editorials in English and Persian and its contribution to the translation of this specific genre will be discussed. It will be indicated that newspaper editorials in these two languages follow a tripartite structure including "Lead," "Follow," and "Valuate" making translation of this specific genre possible and more accurate between the two languages. The paper will be concluded with the idea that text analysis can contribute and lead to more accurate and communicative translations. |
Introduction
onventionally, it is suggested that translators should meet three requirements, namely: 1) Familiarity with the source language, 2) Familiarity with the target language, and 3) Familiarity with the subject matter to perform their job successfully. Based on this premise, the translator discovers the meaning behind the forms in the source language (SL) and does his best to produce the same meaning in the target language (TL) using the TL forms and structures. Naturally and supposedly what changes is the form and the code and what should remain unchanged is the meaning and the message (Larson, 1984).
Therefore, one may discern the most common definition of translation, i.e., the selection of the nearest equivalent for a language unit in the SL in a target language. Depending on whether we consider the language unit, to be translated, at the level of word, sentence, or a general concept, translation experts have recognized three approaches to translation:
- translation at the level of word (word for word translation)
- translation at the level of sentence, and
- conceptual translation
In the first approach, for each word in the SL an equivalent word is selected in the TL. This type of translation is effective, especially in translating phrases and proper names such as United Nations, Ministry of Education, Deep Structure, and so on. However, it is problematic at the level of sentence due to the differences in the syntax of source and target languages. Translated texts as a product of this approach are not usually lucid or communicative, and readers will get through the text slowly and uneasily.
The structure of the source text becomes an important
guide to decisions regarding what should or should not appear in the
derived text.
|
When translating at the sentence level, the problem of word for word translation and, therefore, lack of lucidity will be remedied by observing the grammatical rules and word order in the TL while preserving the meaning of individual words. So, sentences such as "I like to swim," "I think he is clever," and "We were all tired" can easily be translated into a target language according to the grammatical rules of that language. Translation at the sentence level may thus be considered the same as the translation at the word level except that the grammatical rules and word order in the TL are observed. Texts produced following this approach will communicate better compared to word for word translation.
In conceptual translation, the unit of translation is neither the word nor is it the sentence; rather it is the concept. The best example is the translation of idioms and proverbs such as the following.
"He gave me a nasty look" |
"Carrying coal to Newcastle" |
"Do as Romans do while in Rome" |
"He kicked the bucket" |
Such idioms and proverbs cannot be translated word for word; rather they should be translated into equivalent concepts in the TL to convey the same meaning and produce the same effect on the readers.
In addition to word-for-word, sentence-to-sentence, and conceptual translations, other scholars have suggested other approaches and methods of translation. Newmark (1988), for example, has suggested communicative and semantic approaches to translation. By definition, communicative translation attempts to produce on its readers an effect as close as possible to that obtained on the readers of the source language. Semantic translation, on the other hand, attempts to render, as closely as the semantic and syntactic structures of the TL allow, the exact contextual meaning of the original. Semantic translation is accurate, but may not communicate well; whereas communicative translation communicates well, but may not be very precise.
Another aspect of translation experts have attended to is the translation processes. For instance, Newmark (1988: 144) contends that there are three basic translation processes:
The processes, as Newmark states, are to a small degree paralleled by translation as a science, a skill, and an art.
This paper is concerned with some aspects of the first process. It will be suggested that a major procedure in the interpretation and analysis of the SL text should be text analysis at the macro-level with the goal of unfolding rhetorical macro-structures. By macro-structures we mean patterns of expression beyond sentence level. In the next parts of the paper, first a brief history of text analysis will be presented followed by approaches to text analysis. The paper will then continue by indicating how two specific genres; namely, newspaper editorials and poetry, lend themselves to macroanalysis of texts and how this analysis will help translators.
Historical Perspectives on Text Analysis
It is a major concern of linguists to find out and depict clearly how human beings use language to communicate, and, in particular, how addressers construct linguistic messages for addressees and how addressees work on linguistic messages in order to interpret and understand them.
Accordingly, two main approaches have been developed in linguistics to deal with the transmission and reception of the utterances and messages. The first is "discourse analysis," which mainly focuses on the structure of naturally occurring spoken language, as found in such "discourses" as conversations, commentaries, and speeches. The second approach is "text analysis," which focuses on the structure of written language, as found in such "texts" as essays and articles, notices, book chapters, and so on. It is worth mentioning, however, that the distinction between "discourse" and "text" is not clear-cut. Both "discourse" and "text" can be used in a much broader sense to include all language units with a communicative function, whether spoken or written. Some scholars (see, e.g., Van Dijk, 1983; Grabe and Kaplan, 1989; Freedman, 1989) talk about "spoken and written discourses"; others (see, e.g., Widdowson, 1977; Halliday, 1978; Kress, 1985; Leckie-Tarry, 1993) talk about "spoken and written text." In this paper, we stick to "text analysis" with a focus on the structure of written language at micro- and macro-levels.
According to Connor (1994), text analysis dates back to the Prague School of Linguistics, initiated by Vilem Mathesius in the 1920s. Later on it was elaborated by Jan Firbas and Frantisek Dane in the 1950s and 1960s. Connor (1994) believes that The Prague School's major contribution to text analysis was the notion of theme and rheme, which describes the pattern of information flow in sentences and its relation to text coherence.
On the other hand, Stubbs (1995) states that the notion of text analysis was developed in British linguistics from the 1930s to the 1990s. In this regard, the tradition, as Stubbs (1995) continues, is visible mainly in the work of Firth, Halliday, and Sinclair (See, e.g., Firth 1935, 1957a, 1957b; Halliday 1985, 1992; Sinclair 1987, 1990). The principles underlying these works, as stated by Stubbs, demand studying the use of real language in written and spoken discourse and performing textual analysis of naturally occurring language.
As (Connor 1994: 682) states, "systemic linguistics, a related approach to text analysis and semiotics, emerged in the 1960s with the work of linguists such as Halliday, whose theories emphasize the ideational or content-bearing functions of discourse as well as the choices people make when they use language to structure their interpersonal communications (see, e.g., Halliday, 1978)." Halliday's systemic linguistics has influenced text analysis tremendously as well as curriculum models for language education (see, e.g., Mohan 1986). Following Halliday and Hasan's (1976) taxonomy, the notion of cohesion has been one of the popular issues in text analysis.
According to Connor (1994), in the 1970s and 1980s, many linguists, psychologists, and composition specialists around the world embraced text and discourse analysis. Connor believes that this New School of Text Analysis is characterized by an eclectic, interdisciplinary emphasis, placing psychological and educational theories on an equal status with linguistic theories (whereas the Prague and systemic approaches primarily orient themselves to linguistics). Examples of text analysis from this new approach include studies of macro-level text structures such as Swales's (1990) studies of the organization of introductions in scientific research articles; and Biber's (1988) multidimensional computerized analysis of diverse features in spoken and written texts.
Bloor and Bloor (1995) contend that by the process of analysis, linguists build up descriptions of the language, and gradually discover more about how people use language in social communication. The same thing can be considered with the dynamic process of translation in that the discourse and rhetorical structures encoded in the source language can be reconstructed in the target language, and then the translator goes for the appropriate syntax and lexicon. One of the indexes of a "good" translation would, therefore, be to see to what extent a translator has been able to reconstruct the rhetorical structures of the source text in the target language through text analysis.
Approaches to Text Analysis
We may roughly divide the available literature on text analysis into two groups. First, those aiming at providing a detailed linguistic analysis of texts in terms of lexis and syntax. This approach has mostly referred to as analysis at micro-structure. Second, those related to the analysis and description of the rhetorical organization of various texts. This approach has been labeled as macro-structure analysis of texts. In this paper, we are concerned with macro-analysis and its implication in translation. First, the macro-structure of newspaper editorials in two languages, English, and Persian, will be presented. Then, the macro-structure of the poems of a famous Persian Poet, Hakim O'mar Khayam, and the English translation of these poems by a well-known English translator, Fitzgerald, will be presented as two cases in point. It would, of course, be naïve to generalize these cases to all languages and all types of genres without adequate research and empirical evidence. However, the point of discovering and unfolding macro-structures in a SL with the goal of reconstructing nearly the same patterns in the TL in the process of translation deserves theoretical and practical attention.
The Case of Newspaper Editorials
Bolivar (1994) studied editorials of The Guardian. She selected 23 editorials from The Guardian during the first three months of 1981. Based on the analysis of these editorials, she found out that a tripartite structure called "triad" organizes the macro structure of the editorials. Bolivar explains that the function of the triad is to negotiate the transmission and evaluation in written text and that it consists of three turns or elements, namely, Lead, Follow, and Valuate, serving distinctive functions of initiation, follow-up, and evaluation of the two. It shares similarities with the "exchange," as the minimal unit of spoken discourse. The following excerpt taken from The Gardian, "Behind closed Irish doors." March 3, 1981, cited in Bolivar (1994: 280-1) is an example of a triad.
L | Britain and Ireland are now trying, at long last, to work out a less
artificial link between them than that which binds two foreign states. |
F | This is the most hopeful departure of the past decade because it
opens for inspection what had lain concealed for half a century and goes
to the root of the anguish in Northern Ireland. |
V | The two countries now recognize that though they are independent of one another they cannot be foreign. |
According to Bolivar, not all triads have three turns. Triads can exhibit more than three turns provided that the sequence LF is repeated and V is the final turn. Thus, triads such as LFLFV or LFLFLFV can be found when the V turn is delayed by the writer.
The study of editorials from other British newspapers conducted by Bolivar confirmed the existence of three-part structures in those newspapers.
Parallel to Bolivar's study, Riazi and Assar (2001) conducted a similar study on Persian newspaper editorials to see if the same macro-structures are detectable in this particular genre. The editorials of six currently published Persian newspapers were examined. A sample of 60 editorials, 10 for each newspaper, was randomly selected to be analyzed.
The editorials were analyzed at two levels 1) at a rhetorical macro-structure level, and 2) at a micro syntactic level. Each text (editorial) was segmented by sentence units and was codified according to its function; lead, follow, or valuate. The inter-coder reliability indices of the segmentation and codification of the editorials were then determined. An inter-coder reliability index above .80 was obtained. The following excerpt from Iran (June 27, 1997), one of the newspapers, is an example of a triad in Persian newspaper editorials.
L | The motivating command of the Late Imam in May 1979 was the
beginning of a revolutionary era for the popular movement to construct
and develop the villages through the establishment of an organization
called Jihad-e-Sazandegy. |
F | It was a revolutionary institution whose fundamental duty was the
improvement of economic and social conditions of villagers in Iran. |
V | The marvelous achievements of Jihad-e-Sazandegy and the fruitful actions of this public institution proved the Imam's correctness of recognition and depth of revolutionary perception. |
Results of the analysis performed on the editorials indicated that the most frequent pattern pertaining to all the studied newspapers was LFV. In other words, we can say that the general macro-structure of Persian newspaper editorials is LFV. This finding is in line with that of Bolivar's (1994) as related to The Guardian newspaper. This common pattern between the two languages enhances the translatability of the newspaper editorials. The task of translators would be to look for the triads and go for the appropriate syntax and lexicon. It is interesting to point out that in both Bolivar's and our study, it was found that each turn is characterized by specific sentence types. For example, it was found that "Leads" were mostly expressed in interrogatives; "Follows" mostly used passive structures; and "Valuates" used conditional and copulas. The usage of special syntactic structures for specific turns can be justified partly in light of the discoursal function, attributed to each structure and reported in previous studies. Interrogative sentences, for example, are used with the goal of eliciting information or presenting some new topic for discussion. Since the main function of L turn is to introduce the aboutness of the triad and a subject, therefore, it seems quite reasonable to have interrogatives mostly in L turns. On the other hand, the correspondence of passive structures and F turns might be due to the fact that passives provide development and elaboration of the events. Reid (1990: 201) points out that "the passive voice is indicative of the formal interactional character of ...[a] prose as opposed to the more personal, interactive prose of narrative." As for V turns, we can say that the function of conditionals is to produce or suggest some kind of solution or desirable action on some conditions (Bolivar 1994), thus, the association between V turns and conditionals. Becoming aware of these macro- and micro-features of texts, we can make our translations of particular texts and genres more accurate, meaningful, and communicative.
The Case of Khayam's Robaiyat (Quatrains)
Omar Khayam was one of the most famous and beloved Persian poets of middle ages. The Robaiyat of Omar Khayam is among the few Persion masterpieces that have been translated into most languages, including English, French, German, Italian, Russian, Chinese, Hindi, Arabic, and Urdu. The most famous translation of the Robaiyat from Persian into English was undertaken in 1859 by Edward J. Fitzgerald. He has tried his utmost to adhere to the spirit of the original poetry.
Yarmohammadi (1995) studied the rhetorical organization of Khayam's Robaiyat (quatrains) and compared it with its English translation by Fitzgerald. His study revealed that the macro-structure of all Khayam's Robaiyat included three components, namely, "description," "recommendation," and "reasoning" which can be used as a criterion to distinguish between the real Khayam's Robaiyat and those erroneously attributed to him. Based on his analysis, Yarmohammadi came to the conclusion that the reason for Fitzgerald's successful translation of Khayam's Robaiyat is that he was able to reconstruct the same macro-structures in English and then apply appropriate sentence structures and lexis. The following is an example of one of the Khayam's quatrains as translated by Fitzgerald.
Fitzgerald:
And this delightful Herb whose tender Green
Fledges the River's Lip on which we lean—
Ah, lean upon it lightly! for who knows
From what once lovely Lip it springs unseen!
Literal:
The grass that grows by every stream
Like angelic smiles faintly gleam
Step gently, cause it not to scream
For it has grown from a lover's dream.
Conclusion
As Hatim and Mason (1997) state, a translator typically operates on the verbal record of an act of communication between source language speaker/writer and hearers/readers and seeks to relay perceived meaning values to a group of target language receiver(s) as an separate act of communication. However, according to Hatim and Mason (1990), we know little about what patterns there are and how equivalence could be achieved between them. One thing of which we can be confident, nevertheless, is that the patterns are always employed in the service of an overriding rhetorical purpose. This is an aspect of texture which is of crucial importance to the translator. The structure of the source text becomes an important guide to decisions regarding what should or should not appear in the derived text. The point that the present paper tried to make is the benefit translators may derive from text analysis in translation by determining the micro- and macro-indices of the texts to support them in their difficult task.
Text analysis is, thus, becoming a promising tool in performing more reliable translations. There are numerous studies done on text analysis, which can have interesting messages for translators. For example, the kind of structure frequently reported for argumentative genres include "introduction, explanation of the case under discussion, outline of the argument, proof, refutation and conclusion" (Hatch 1992: 185). As a final word, we may say that in translation we should first try to reconstruct the macro-structure and rhetorical structure of the source text in the target language and then look for the appropriate words and structures; this is a procedure that skillful translators perform in the process of translation consciously or unconsciously.
References
Biber, D. (1988). Variation across speech and writing. New York: Cambridge University Press.
, Bloor, T. & Bloor, M. (1995). The functional analysis of English: A Hallidayan approach. London: Arnold.
Connor, U. (1994). Text analysis. TESOL Quarterly, 28, 682-685.
Firth, J.R. (1935). The technique of semantics. Transactions of the philological society, 36-72.
Firth, J.R. (1957a). Papers in linguistics. London: Oxford University Press.
Firth, J.R. (1957b). A synopsis of linguistic theory, 1930-1955. Studies in Linguistic Analysis, Special Vol., Philological Society, 1-32.
Halliday, M. (1978). Language as social semiotic. London: Edward Arnold.
Halliday, M. & Hasan, R. (1976). Cohesion in English. London: Longman.
Halliday, M. (1985). An introduction to functional grammar. London: Edward Arnold.
Halliday, M. (1992). Language as system and language as instance: The corpus as a theoretical construct. In J. Svartvik (Ed.), Directions in corpus linguistics (pp. 61-77). Berlin: Mouton.
Hatim, B. & Mason, I. (1990). Discourse and the translator. London: Longman.
Hatim, B. & Mason, I. (1997). The translator as communicator. New York: Routledge.
Hartmann, R. (1980). Contrastive textology. Heildberg: Julius Groos Verlag.
Hinds, J. (1980). Organizational patterns in discourse. In T. Givon (Ed.), Syntax and semantics: Vol. 12: Discourse and syntax. New York: Academic Press.
Reid, J.M. (1990). Responding to different topic types: A quantitative analysis from a contrastive rhetoric perspective. In B. Kroll (Ed.), Second language writing. Cambridge: Cambridge University Press.
Riazi, A. M., & Assar, F. (2001). A Text Analysis of Persian Newspapers Editorials. Journal of Social Sciences and Humanities of Shiraz University, Vols. 31 & 32.
Sinclair, J. (1987). Collins Cobuild English Language Dictionary. London: Happer Collins.
Sinclair, J. (1990). Collins Cobuild English Grammar. London: Happer Collins.
Stubbs, M. (1995). Text and corpus analysis. Cambridge, MA: Blackwell Publishers Inc.
Swales, J. (1990). Genre Analysis: English in Academic and Research Settings. Cambridge: Cambridge University Press.
Yarmohammadi, L. (1995).The discoursal and textual structure of Khayam's poetry in Fitzgerald's English versification. In L.Yarmohammadi (Ed.), Fifteen Articles in Contrastive Linguistics and the Structure of Persian: Grammar, Text and Discourse. Tehran: Rahnama Publications.