k

k

پیام های کوتاه
  • ۲۸ تیر ۹۲ , ۱۴:۰۵
    %)
آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۵/۱۷
    kkk
آخرین نظرات
  • ۵ دی ۹۴، ۱۱:۲۸ - سعید
    مرسی









28آبان سال 1328 انتشارات امیرکبیر پا گرفت. آن هم به کوشش مردی سخت‌کوش و خستگی‌‌ناپذیر که در کمتر از 30 سال این انتشاراتی را به بزرگترین ناشر خاورمیانه تبدیل کرد. عبدالرحیم جعفری با درک و فهمی دقیق‌از تحولات جامعه و پوست‌اندازی ‌آن توانست خود را همراه با این تحولات برکشاند. او در حوزه نشر، ذهنی شگفت‌انگیز داشت و هم او بود که تشخیص داد زمانه در حال تغییر است و طبقه متوسط در حال شکل‌گیری است و این گروه از ایرانیان نیازمند آثاری متفاوت در حوزه کتاب و فرهنگند که باید با کتاب‌های پیش از این دوره اختلافات شکلی و محتوایی بسیاری داشته باشد.گفت وگو با آقای جعفری می‌توانست از هر جایی و موضوعی شروع شود، چرا که او ذهنی حاضر و آماده دارد و به خوبی رخدادهای عرصه نشر را به ذهن سپرده است. اما وقتی با او مطرح کردیم که موضوع این شماره مهرنامه «ترجمه» است چند خاطره از ترجمه‌های امیر کبیر گفت تا رسید به چگونگی تدوین فرهنگ انگلیسی فارسی آریانپور که بعد از نزدیک به پنج دهه هنوز روز‌آمد نشده است. اندیشه انتشار فرهنگ آریانپور در ذهن آقای جعفری با کار سترگی که مرحوم حییم انجام داد جوانه زد.


مردی که به گفته استاد عزت‌الله فولادوند کمتر مترجمی است که در منزلش این فرهنگ را نداشته باشد و از آن برای ترجمه و تدقیق اصطلاحات آن بهره نبرده باشد. به قطع و یقین اگر آقای جعفری اداره امیرکبیر را بر عهده داشت،همانند انتشارات فرهنگ معاصر که توصیه مرحوم حییم را در پیرایش فرهنگ‌هایش عملی کرد و حتی فرهنگ‌هایی روزآمدتر وکارآمدتر از‌آن فرهنگ(فرهنگ هزاره(مرحوم حق‌شناس و دستیاران) و به خصوص فرهنگ پویا و فرهنگ‌های جانبی فرهنگ پویا(استاد محمدرضا باطنی و همکارانش در واحد پژوهش این انتشاراتی) را منتشر کرد،‌قطعا فرهنگ‌هایی برتر و بالاتر از فرهنگ آریانپور پنج جلدی را تدوین می‌کرد و انتشارش می‌داد.در هر حال قصه سرمایه‌گزاری ناشران در حوزه فرهنگ‌نویسی گویی قصه‌ای مکرر است، تلخی‌ها و نامرادی‌هایی که استاد عبدالرحیم جعفری در انتشار این فرهنگ به جان خریدند، در همان شکل با مولفانی از این دوره بر سر انتشارات فرهنگ معاصر هم آمد و این ناشر معتبر و استاندارد آفرین، سرمایه‌هایی را به پای برخی مولفان ریخت که در نهایت همانند آبی در شوره‌زار عمل کرد و محصولی بیرون نداد اگر چه برای مولفان آب و نانی ‌آورد اما برای ناشر و جامعه فرهنگی آبی نداشت.

 آقای جعفری! از جمله آثاری که از سوی انتشارات امیرکبیر به بازار کتاب عرضه شد و هنوز بعد از چند دهه، منتشر می‌شود، کتاب 5جلدی فرهنگ انگلیسی به فارسی آریان‌پور است، برای ما بگویید که ایده اولیه تدوین این فرهنگ چه زمانی به ذهنتان رسید؟

همچنان که می‌دانید، پیش از آنکه ما در امیرکبیر به فکر تدوین فرهنگ دوزبانه بیفتیم، فرهنگ‌های انگلیسی به فارسی و فارسی به انگلیسی مرحوم حییم در بازار کتاب وجود داشت. او و مرحوم سعید نفیسی در زمانی فرهنگ‌های خود را تدوین و انتشار داده بودند که من هنوز کارگر چاپخانه بودم.

فرهنگ حییم سال 1309 چاپ شده بود؟

بله و کتابفروشی بروخیم آن را کلیشه کرده بود و بی‌هیچ تجدیدنظری مرتبا تجدید چاپ می‌کرد و کیفیت چاپ و صحافی آن نیز نامرغوب بود. در واقع فرهنگ حییم قدیمی شده بود و لغات روز را نداشت و آقای بروخیم هم رغبتی برای روزآمد کردن آن نداشت.

البته بعدها که این فرهنگ به دست انتشارات فرهنگ معاصر افتاد هم کیفیت چاپ آن روزآمد شد و هم بسیاری از مدخل‌های آن.

بله. آقای موسایی (مدیر انتشارات فرهنگ معاصر) ناشر خوش‌فکری بود و هست و قدر این نام و سرمایه معنوی را می‌دانست و چون با کار فرهنگ‌نگاری به جهت علمی و فنی آشنا بود و مدام تجربه‌های جهانی فرهنگ‌نگاری و کتاب‌های مرجع را مرور می‌کرد، به همین دلیل علاوه بر اینکه مجموعه فرهنگ‌های حییم را روزآمد کرد، در کنارش فرهنگ هزاره مرحوم حق‌شناس و مجموعه فرهنگ‌های پویا (زیر نظر دکتر باطنی) را نیز انتشار داد و تنها ناشر حوزه کتاب‌های مرجع است که مدام آثارش را روزآمد نگه می‌دارد و ویرایش‌های متعددی از آن منتشر می‌کند. شما می‌دانید که زبان پدیده‌ای زنده و متحول است و مانند یک ارگانیسم زنده، دم به دم لغات نو را جذب و لغات کهنه و منسوخ را دفع می‌کند و همگام با پیشرفت جامعه تکامل می‌یابد. بنابراین نیاز فرهنگیان و دانشجویان و دانش‌آموزان به فرهنگ روزآمد همه گاه محسوس و ملموس است.

بازگردیم به اندیشه انتشار فرهنگ دوزبانه برای امیرکبیر.

مهمترین کار برای تألیف فرهنگ، پیدا کردن شخص واجد صلاحیت است. سال 1334 بود که بعد از جمع‌بندی شخصی برای انتشار فرهنگ دوزبانه به توصیه برخی از دوستان و مشورت‌هایی که انجام داده بودم، دوستانم، آقای قائمیان (حسن) را به من معرفی کردند و گفتند از هر حیث شایستگی انجام این کار را دارد؛ دوستانم معتقد بودند آقای قائمیان هم به زبان مبدأ (انگلیسی) مسلط است و هم با ادبیات فارسی به خوبی آشناست و علاوه بر همه آنها، به این کار علاقه دارد و اگر ناشر علاقه‌مندی هم پیدا شود، او مرد این میدان است.

از قرار در آن سال‌ها آقای قائمیان خودآموز انگلیسی هم تالیف کرده بود؟

بله و فروش خوبی هم داشت. به هر حال با آقای قائمیان مذاکراتی کردم و جلساتی تشکیل دادیم و... توافق کردیم و من هم وقتی دیدم او اشتیاق این کار را دارد، چند منشی و دستیار و ماشین‌نویس و فیش و قفسه و تمامی وسایلی که لازمه کار بود را برایش فراهم کردم.

توافق اولیه شما چقدر بود؟

طبق قرارداد ماهانه 1500 تومان از من می‌گرفت و قرار بود مابقی حق‌التالیف را پس از انتشار کتاب بگیرد.

این قائمیان همان کسی است که از دوستان معروف صادق هدایت بود؟

بله. لاغراندام بود و قدی کوتاه داشت با چشمانی سبزرنگ که آتش به آتش سیگار می‌کشید و از دوستان نزدیک هدایت بود.

چند سال با آقای قائمیان کار کردید؟

دو سال از امضای قرارداد فرهنگ گذشته و در این مدت چه خرج‌ها که نکرده و چه وقت‌ها که نگذاشته بودیم. توافق ما این بود که حروفچینی کتاب، یک سال پس از امضای قرارداد شروع شود و یک سال بعدش هم کار به چاپخانه برود، اما هیچ خبری نشده بود.

مگر کار در دفتر شما انجام نمی‌شد؟

چرا، سرقفلی بالاخانه فروشگاه امیرکبیر در ناصرخسرو را از ماشاءالله‌خان عکاس خریده بودم و فروشگاه با پلکانی به آنجا راه داشت. کارمندان فرهنگ و فیش‌ها و قفسه‌ها در آن محل بودند و آقای قائمیان هم بعدازظهرها، یکراست می‌آمد و بر کار فیش‌نویسی نظارت می‌کرد.

بعد از دو سال چه شد؟

قائمیان پیشنهاد کرد که «آقای جعفری، اگر موافق باشید، من فیش‌ها و قفسه‌ها و آرشیو و ماشین تحریر را به خانه خودم می‌برم، منشی‌ها و دستیارها بیایند به خانه من و آنجا کار کنند، هم من راحت‌تر هستم و هم وقتم در رفت‌وآمد تلف نمی‌شود...!» برای اینکه کار سریع‌تر پیش برود با پیشنهادش موافقت کردم.

وقتی کار را بردند منزل طبیعی بود که از زیر نظارت شما هم خارج شوند؟

دقیقا. سال سوم کار آقای قائمیان بود و من هم سخت درگیر کارهایم، از جمله افتتاح فروشگاه جدید امیرکبیر در شاه‌آباد. یک روز قائمیان آمد و شروع کرد به صحبت درباره پیشرفت کار فرهنگ. هر چه در سخنانش تأمل کردم، چیزی دستگیرم نشد، مطالبی می‌گفت که هیچ ربطی نداشت. وسط صحبت‌ها هم قاه‌قاه می‌خندید و دیگران را دست می‌انداخت و پرت و پلا می‌گفت... بعد هم دستیارانش گله داشتند از اینکه دستورهای ضد و نقیض می‌دهد و... من هم مانده بودم که چرا قائمیان اخلاقش اینجوری شده و تغییر کرده است. هزینه زیادی صرف شده بود، اما معلوم نبود فرهنگ در کجای راه است! و بیمناک بودم که نکند قائمیان مریض شود و کارها زمین بماند.

و در نهایت چه شد؟

همچنان که گفتم از روی اعتمادی که به او داشتم، کمتر سر می‌زدم تا اینکه دیدم سراغی از من نمی‌گیرد، شک کردم تا اینکه یک روز خبردار شدم در بیمارستان است. پیگیر ماجرا شدم، فهمیدم به دلیل استعمال هروئین و الکل معتاد و به جهت استعمال زیاده از حد به کل، سلامت عقلش را از دست داده است. خیلی ناراحت شدم؛ چند سال معطلی و آن همه مخارج و حالا هیچ؛ بلافاصله چند نفر را از امیرکبیر فرستادم تا فیش‌ها را تحویل بگیرند، اما هر چه گشتند، چیزی پیدا نکردند.

بعد از آن سراغ آقای کاوسی برومند رفتید؟

بله آن زمان آقای کاوسی یک فرهنگ کوچک انگلیسی به فارسی تالیف کرده بود که مورد استقبال قرار گرفته و مرتب تجدید چاپ می‌شد. آقای کاوسی از ماجرای من و قائمیان و هزینه‌هایی که کرده بودم، مطلع شده بود به همین دلیل چند بار پیغام پسغام داد که با او وارد مذاکره شوم. روزی بالاخره به منزلش رفتم که در خیابان عباس‌آباد تقاطع ولی‌عصر قرار داشت.

مدتی درباره کار قائمیان صحبت کردیم تا اینکه به زبان آمد که دست‌اندکار تالیف یک فرهنگ بزرگ انگلیسی – فارسی است و فیش‌های آن را تهیه کرده است. چند تا قفسه از فیش‌ها را نشانم داد و سپس گفت: «اگر بخواهی طی قراردادی چاپ آن را به تو واگذار می‌کنم.»

اما خاطره تلخی که از کار قائمیان داشتم، مرا حساس و دچار تردید کرده بود. اگرچه کاوسی دست‌بردار نبود و مدام در گوش من زمزمه می‌کرد که مرد میدان این کار تویی و این فیش‌ها سالهاست که خاک می‌خورد و از این حرف‌ها تا اینکه هوس این کار مجددا در من زنده شد. پیشنهادش را پذیرفتم و قراردادی تنظیم و امضا کردیم. پس از یکی، دو ماه متن حروف A آماده شد و من فیش‌ها را برای حروفچینی به چاپخانه تابان فرستادم و کار حروفچینی و چاپ شروع شد.

با کاوسی به اختلاف نظری نرسیدید؟

چرا. شروع کار ما سال 37 بود، اما بعد از پایان حروفچینی حرف A و برخلاف مندرجات قرارداد، از من خواست که علاوه بر پیش‌پرداخت، در ازای چاپ هر فرم 16صفحه‌ای مبلغی به او بپردازم. به اجبار این درخواست را پذیرفتم. اما در جریان کار اغلب پیش می‌آمد که بی‌پول می‌شدم و او معامله به مثل می‌کرد و فرم‌های آماده چاپ را به این علت که در پرداخت پول تاخیر شده گرو نگه می‌داشت و کار حروفچینی کتاب معطل می‌ماند و سروصدای کارگران حروفچین بلند می‌شد.

نتیجه این کشمکش‌ها چه شد؟

یک سالی از این ماجرا گذشت و حروف A تا C را در تیراژ سه‌هزار نسخه چاپ کردیم و اوراق چاپ شده را برای چند تن از دوستان صاحب‌نظر فرستادم. متاسفانه اغلب اظهارنظرها منفی بود و منظور و مراد من از این فرهنگ که می‌خواستم حداقل اثری در طراز کار مرحوم حییم چاپ کنم را برآورده نکرد. چند بار هم این ایرادات را با کاوسی در میان گذاشتم، اما او متاسفانه با تعصب و یکدنگی و لجاجت و غرور، همه انتقادات را رد می‌کرد و گوشش اصلا بدهکار این انتقادات نبود. ناچار پس از دو سال زحمت و صرف هزینه بسیار کار را تعطیل کردم و به کلی از این کار چشم پوشیدم.

واکنش آقای کاوسی چه بود؟

رفت به دادگاه شکایت کرد. من در جلسه دادگاه اظهارنظر منتقدان و صورت مخارجی را که برای چاپ فرهنگ کرده بودم به رئیس دادگاه ارائه دادم و گفتم اگر کار تالیف این فرهنگ صحیح بود، من چرا باید این مبلغ هنگفت را خرج می‌کردم و از چاپ آن صرف‌نظر می‌کردم. قاضی دادگاه اهل کتاب و دانشمندی بود و پس از شنیدن اظهارات طرفین و خواندن نظرات منتقدان کتاب، در حالی که آقای کاوسی هیچکدام را قبول نداشت، کار را به حکمیت احاله داد که در نهایت با پرداخت مبلغی به آقای کاوسی دعوا پایان پذیرفت و من هنوز در حسرت این بودم که کاری در اندازه و طراز کار حییم یا کامل‌تر از آن را منتشر کنم.

چه شد که به سراغ آقای آریانپور رفتید؟

من نرفتم. یک سال بعد از آن ماجرا، آقای نجف دریابندری پیشنهاد تدوین یک فرهنگ را به من داد و من ماجرا را برایش شرح دادم. دریابندری فکری کرد و گفت من شخصی را به شما معرفی می‌کنم که می‌توانید به او اعتماد کنید، آدمی است با سوابق درخشان، کتاب‌ها و مقالات زیادی ترجمه کرده، چند سالی هم در آمریکا در همین رشته فرهنگ‌نویسی زحمت کشیده...

آقای دریابندری مرحوم عباس آ‌ریان‌پور کاشانی را به من معرفی کرد.چند روز بعد در فرانکلین همدیگر را دیدیم و بعد از مذاکرات لازم قراردادی بسته شد که یک فرهنگ کامل انگلیسی به فارسی در دو جلد هزار صفحه‌ای برایم تدوین و تالیف کند. اواخر سال 39 قرارداد منعقد شد و باز روز از نو و روزی از نو.

برخورد ایشان چگونه بود؟

خیلی محترمانه و با اصول حرفه‌ای کار. ابتدا برخی از فیش‌های حرف‌های مختلف فرهنگ را که تهیه کرده بود به من داد تا اهل فن و صاحبان صلاحیت و مترجمان مختلف مطالعه و اظهارنظر کنند که اکثر آنها کار او را با تذکراتی کوچک تایید کردند.

چه کسانی فیش‌ها را دیده بودند؟

تا آنجایی که من به یاد دارم، مرحوم معین، مرحوم آرام و خود آقای دریابندری از جمله کسانی بودند که کار را دیدند.

در میانه کار با مشکلی مواجه نشدید؟

با خود آقای آریانپور نه! اما همان ماجرایی سر این فرهنگ آمد که بر سر فرهنگ معین آمده بود، به این معنا که در سومین حرف الفبا یعنی C صفحات کتاب از هزار گذشت و من نگران از گسترش بی‌رویه کار و تاکید به آقای آریانپور که قرار ما فرهنگی 2هزار صفحه‌ای بود و این چه بساطی است، گفت: این فرهنگ 4 جلد، هزار صفحه‌ای خواهد شد. اما پیش‌بینی او هم نادرست از کار درآمد، چراکه کتاب از این هم گسترده‌تر شد و به پنج جلد و 6400 صفحه رسید که نتیجه این شد کار را پیش‌فروش کنیم، همانند فرهنگ معین.

از قرار، بعد از انتشار این فرهنگ آقای آریانپور به سمت تاسیس مدرسه عالی ترجمه رفتند؟

بله از آن پس بود که با کمک همکاران و شاگردانش و سپس با آمدن پسرش دکتر منوچهر آریانپور از آمریکا به تالیف فرهنگ‌های دیگر یک جلدی انگلیسی-فارسی و فارسی- انگلیسی اقدام کرد. اما بعد از انقلاب به آمریکا رفت و در نبود او مدرسه عالی ترجمه مصادره و نام آن تبدیل به دانشگاه علامه طباطبایی شد. آریان پور بعد از چندی در آمریکا در گذشت، اما باز هم آسان‌خواران بارها و بارها فرهنگ‌های مختلفی را که با خون دل تالیف کرده بود، و من زحمات چاپ و انتشارشان را کشیده بودم، تجدید چاپ کردند و فروختند و یکی از منابع درآمد بدون زحمت برای ‌آنان شد، گنج نابرده رنج و عجیب آنکه با آن همه سودی که از چاپ و نشر آن فرهنگ‌ها بردند با عنوان این که آریان‌پور ممنوع‌المعامله است از پرداختن حق التالیف به خانواده او خودداری کردند.

بعدها هم دعوایی بین آقای آریانپور و انتشارات امیرکبیر کنونی درگرفت و کار به دادگاه کشید؟

بله.‌آقای منوچهر‌آریانپور و متصرفین امیرکبیر کارشان به دادگستری کشید و دادگستری به منوچهر اجازه داد که می‌تواند کتاب‌های خود را به ناشر دیگری واگذار کند و با دریغ بسیار این فرهنگ‌ها که برای چاپ آنها سال‌ها خون دل خورده و رنج برده بودم به ناشر دیگری واگذار شد.

الان ناشران مختلفی کتاب‌های فرهنگ و به خصوص فرهنگ‌های دوزبانه را منتشر می‌کنند، اگر بخواهید ارزیابی از کار این ناشران بکنید، کار کدامیک را بیشتر می‌پسندید؟

انتشارات فرهنگ معاصر و آقای داود موسایی که الحق و الانصاف در مقایسه با سایر ناشرانی که در این زمینه کار می‌کنند، کیفیت کاری‌اش، چه در محتوا و چه در فرم و ساختار چاپی کتاب و تجلید، بسیار جلوتر از دیگران است و تقریبا فاصله‌ای نجومی دارد. ایشان را می‌توان تنها ناشری در زمینه کتاب‌های مرجع و به خصوص فرهنگ‌های دوزبانه دانست که روزآمد کردن فرهنگ را با پشتکار و همت شگفت‌انگیزی استمرار می‌دهد و شاید اگر ایشان نبودند فرهنگ‌های مرحوم حییم هم به سرنوشت فرهنگ مرحوم آریانپور دچار می‌شدند که بعد از 45 سال هنوز روزآمد نشدند. البته من دنبال فرهنگ حییم هم رفتم که امتیاز آن را از موسسه بروخیم برای موسسه امیرکبیر بگیرم، اما امروز خوشحالم که این کار انجام نشد،‌ چون آن فرهنگ هم دست آسان‌خواران می‌افتاد و به سرنوشت سایر کتاب‌های مرجع انتشارات من دچار می‌شد ولی امروز ما می‌بینیم که آقای موسایی حق این فرهنگ حییم را به جا آورده است.

mehrnameh.ir


دسته بندی : دریابندری، آریانپور را معرفی کرد

*۱- آیا ترجمه، مفهوم متن اصلی را رسانده است؟*
پاسخ درست به این پرسش در درجه ی نخست بستگی به این دارد که مترجم نه تنها به زبان خود از دید ادبی وارد باشد تا بتواند مفهومی را که از متن خارجی گرفته است به طرز درستی به زبان خود بیان کند، بلکه باید چه با معلومات اکتسابی خود در تحصیل زبانی که از آن ترجمه می کند و چه از راه کمک گرفتن از کتاب های فرهنگ، مفهوم درست متن را دریابد.


به عنوان مثال درست است که واژه ی "گره ناد" در زبان فرانسه به معنی انار و
"گره نادیه" به معنی درخت انار است، ولی اولی به معنی نارنجک و دومی به
معنی نارنجک انداز هم هست و مترجمی جمله ای فرانسوی را چنین ترجمه کرده
بود: «دو درخت انار در راه فرانسه خشک می شدند» و حال آن که منظور نویسنده
این بود: «دو نارنجک انداز به فرانسه برمی گشتند». اشتباه گرفتن نارنجک
انداز با درخت انار باز محملی دارد، ولی روشن نیست چرا مترجم فعل فرانسوی
"برگشتن" را به "خشک شدن" ترجمه کرده است؟ لابد فکر کرده بوده که درخت که
نمی تواند برگردد، پس منظور از برگشتن درخت، خشک شدن آن است. دیگر فکر
نکرده بود که در راه فرانسه درخت اناری وجود ندارد.

*۲- آیا لحن نویسنده حفظ شده است؟
*نویسندگان همه مثل هم نیستند و سبک نگارش و زبان ایشان به تناسب ویژگی های
روحی و فکری و اخلاقی شان با هم فرق می کند. نیکوس کازانتساکیس نویسنده ی
یونانی، آدمی بوده است شوخ و بذله گو و خوش طبع و خوش بیان. رومن رولان
نویسنده ی فرانسوی آدمی بوده است خشک و جدی. آناتول فرانتس مردی بوده است
شیرین زبان ولی همیشه در گفته هایش از نیش زدن و طنز و تمسخر دریغ نمی کرده
است. نویسنده ای مانند سنت اگزوپری (نویسنده ی شازده کوچولو) طبعی حساس و
شاعرانه داشته است و دیگری چنین خصوصیاتی نداشته است.
این ویژگی های روحی و فکری و ذوقی نویسندگان بی شک در نوشته های آنان
بازتاب می یابد. و به عنوان مثال اگر شما به آثار نیکوس کازانتساکیس مانند
"آزادی یا مرگ" یا "مسیح باز مصلوب" یا "زوربای یونانی" نگاه کنید پی می
برید که شوخ طبعی و لوندی از سر تا پای کلمات او می ریزد.
بر عکس، اگر کناب "مهاتما گاندی" اثر رومن رولان یا یکی دیگر از کارهای او
را بخوانید، می بینید که آن بزرگوار اندک لحن شوخی و مسخرگی یا شیرین زبانی
و طنز گویی در گفتار و قلمش نیست و عین مطلب مورد نظرش را خشک و بی پیرایه
به روی کاغذ آورده است. یا اگر "جزیره ی پنگوئن ها"ی آناتول فرانس را
بخوانید، می بینید که آن مرد چه اندازه طنز و تمسخر در گفتار و در نوشته
هایش دارد.
مترجم موفق آن است که در ترجمه اش بتواند همان خصیصه های گفته شده ی مربوط
به هر نویسنده را حفظ کند و لحن ترجمه اش در ترجمه ی اثری از مثلن آناتول
فرانتس با مارسل پروست فرق داشته باشد.
مترجم ممکن است متن را فهمیده باشد، ولی لحن کلام را درنیافته باشد. ما در
فارسی مثلی داریم که می گوییم بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه به یک معنی است،
ولی میان لحن کلام "بفرما" با لحن "بتمرگ" زمین تا آسمان فرق است. حال اگر
مترجم محترم "بفرما" را "بنشین" یا "بتمرگ" یا برعکس، ترجمه کند، مفهوم متن
را رسانده ولی لحن متن اصلی را مراعات نکرده است.

*۳- آیا مترجم زبان خاص و متناسب با متن را دریافته است؟
*نویسنده ای چون سروانتس که چهار صد سال پیش می زیسته یا چون بوکاچیو که هم
دوره ی حافظ و مولانا عبید بوده است، یا رابله ی فرانسوی یا شکسپیر انگلیسی
در زمان هایی می زیسته اند که نثر آن ها با نثر امروزی فرق داشته است. چنان
که نثر مرزبان نامه یا کلیله و دمنه یا گلستان سعدی با نثر معاصر ما مثلن
با نوشته های محمد حجاری یا بزرگ علوی یا جمال زاده فرق دارد. من اگر "دن
کیشوت" سروانتس که مربوط به چهار سال پیش است یا "دکامرون" بوکاچیو که در
ششصد سال پیش نوشته شده است را با همان نثر و زبانی ترجمه کرده بودم که
مثلن "شازده کوچولو"ی سنت اگزوپری یا "نان و شراب" اینیاتسیو سیلونه را
ترجمه کرده ام، بدون شک ترجمه ی موفقی نمی شد. این جا است که مترجم توانا
آقای نجف دریابندری در یکی از نوشته هایشان به این نکته اشاره کرده و گفته
است که: «محمد قاضی در ترجمه ی "دن کیشوت" زبان خاص متناسب با متن را
دریافته است». حتا در میان آثار نویسندگان هم دوره نیز اختلاف زبان وجود دارد.
یک نویسنده ادبی و کتابی می نویسد، دیگری عامیانه یا به اصطلاح "آرگو" می
نویسد. یکی نثرش زیبا و شاعرانه است و دیگری خشک و روزنامه ای است. مترجم
باید حواسش را جمع کند و زبان متناسب با نوشته ی اصلی را بیابد. رعایت این
نکات است که ترجمه را از حالت فن و حرفه ی صرف بودن در می آورد و به آن
جنبه ی هنری می دهد و بدین ترتیب هر خواننده ای از خواندن این ترجمه ها پی
می برد که زبان نویسندگان مختلف با هم فرق داشته است.

*۴- آیا مترجم واژه های درست و دقیق و خوش آهنگی به جای واژه های متن اصلی
برگزیده است؟*
واژه ها در زبان های خارجی نیز همچون در زبان فارسی معنی های متعدد دارند و
گاه برعکس، برای یک معنی واحد واژه های گوناگون هست. در "دن کیشوت"،
سروانتس با لحن خاص خود آن پهلوان پنبه را به صورت کسی توصیف کرده است که
همیشه قیافه ی غم زده و محزونی دارد و من آن را به صورت "پهلوان افسرده
سیما" آوردم که به گمانم از "پهلوان غمگین چهره" یا "محزون قیافه" خوش آهنگ
تر است. برگزیدن واژه های خوش آهنگ و درست و دقیق یکی از جنبه های هنری کار
ترجمه است که بر ارج و قدر آن به اندازه ی زیادی می افزاید.

*۵- آیا منرجم در ترجمه ی خود، دستور زبان را رعایت کرده است؟*
درست بودن هر نوشته بسته به آن است که در آن اصول و قاعده های دستور زبان
رعایت شده باشد، وگر نه، آن نوشته غلط و از دید ادبی بدون ارزش خواهد بود.
به کار بردن واژه هایی که از نظر دستوری نادرست هستند نیز مشمول این شرط
است. در ترجمه ای به واژه ی "گزارشات" برخوردم که دلم به هم خورد. جمع بستن
"گزارش" که یک واژه ی زیبای فارسی است با "ات" عربی از آن کج سلیقگی های
زننده است و نیز اغلب دیده ام که در نرجمه رعایت فعل ها به مقتضای زمان
نشده است یا این که ضمیر "آن ها" که ویژه ی اشیاء است برای اشخاص به کار
رفته است و به جای آن که بنویسد: "آنان" یا "ایشان" رفتند، نوشته است: آن
ها رفتند. این مراعات نکردن دستور زبان نیز که به درست نویسی مربوط می شود،
در پایین آوردن ارزش ترجمه و هر نوشته ی دیگری بسیار موثر است.

*۶- آیا طول کلام یا برعکس، ایجاز نویسنده ی اصلی رعایت شده است؟*
این مساله به امانت در ترجمه مربوط می شود. گاه پیش می آید که نویسنده ی
اصلی مطلبی را در یک کلمه یا در یک جمله ی کوتاه بیان کرده است. ولی می
بینیم که مترجم آن را برای ادای مقصود کافی ندانسته و به شرح و بسط آن می
پردازد که البته به خود نویسنده ربطی ندارد و مترجم از خودش آورده است.
پیدا است که چنین کاری از رعایت امانت به دور است و اگر به راستی هم آن
واژه یا آن جمله نیاز به شرح و بسط بیش تری داشته باشد، مترجم خوب است که
در پاورقی یا پی نوشت به شرح و تفسیر آن بپردازد و بنویسد که مثلن در این
جا منظور نویسنده چنین و چنان است. مترجم معروفی که نیازی به نامیدن او
نیست، گاه بوده که یک کتاب ششصد صفحه ای را در یک صد یا یک صد و بیست صفحه
آورده و گاه برعکس، از یک اثر صد صفحه ای کتابی به حجم و قطر سیصد چهار
صفحه ساخته است. پیدا است که در هر دو مورد ترجمه وفادار نیست و ربطی به
متن اصلی ندارد و از این رو نمی توان ارزشی برای آن قایل شد.
در ادبیات خودمان نیز می بینیم که مثلن خیام یا سعدی یا حافظ یک دنیا مطلب
را در یک بیت یا رباعی یا یک قطعه گنجانده اند، حال اگر مترجم فرانسوی یا
انگلیسی یا هر زبان دیگری از آن بیت یا رباعی یا قطعه کتابی بنویسد، این
دیگر ترجمه نیست، تفسیر است.

*۷- آیا به نقطه گذاری (نشانه های نگارشی) اهمیت لازم داده شده است؟
*در زبان فارسی کلاسیک، نقطه گذاری ِ مرسوم در نوشته های خارجی، وجود نداشت
و از این رو مثلن یک متن پرسشی را به لحن عادی می خواندند و یا معلوم نبود
که جمله در کجا به پایان رسیده یا نرسیده و این مساله مشکلات بسیاری را در
کار خواندن پیش می آورد. اصول نقطه گذاری و به کارگیری نشانه های نگارشی از
هنگام آشنایی با ادبیات خارجی، در نوشته های فارسی نیز وارد شده و لازم است
که مترجم در متن خود آن ها را رعایت کند تا جمله های پرسشی از جمله های
تعجبی و تحسینی تمیز داده شود و معلوم شود که جمله در کجا به پایان رسیده
یا نقل قول از کیست و همه ی نکات دیگر "نقطه گذاری" punctuation تامین شود.
از مجموعه ی اصول و قاعده هایی که در بالا گفتیم و رعایت آن ها را در ترجمه
شرط لازم برای کام یابی و توفیق در این کار دانستیم، چنین نتیجه می گیریم
که به طور کلی کار ترجمه دارای دو بخش بنیادی است:
۱- یافتن مفهوم و پیام بیان شده در متن مورد ترجمه.
۲- یافتن لحن و سبک نویسنده و بازتاب دادن آن در متن ترجمه.
بخش نخست را "معادل مفهوم" و بخش دوم را "معادل سبک" می نامند و مجموع آن
ها "معادل کامل متن اصلی" خوانده می شود.
در متن های ادبی، سبک شامل ویژگی هایی مانند لحن سخن، طنز و لطیفه، زبان
ادبی یا عامیانه، انتخاب وازه ها، بازی با کلمات، فشرده یا بسیط بودن یا
کوتاه و بلند بودن جملات و نقطه گذاری است.


دسته بندی : نقد ادبی، درس نقد کاربردی مترجمی، ترجمه ادبی